حمید مصدق
آرزوی نقش بر آب
در من غم بیهودگیها میزند موج،
در تو غروری از توان من فزونتر.
در من نیازی میکشد پیوسته فریاد،
در تو گریزی میکُشاید هر زمان پر.
ای کاش در خاطر گل مهرت نمیروست،
ای کاش در من آرزویت جان نمییافت.
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشتة عمرم نمیبافت.
اندیشة روز و شبم پیوسته این است،
من بر تو بستم دل، دریغ از دل، که بستم.
افسوس بر من، گوهر خودرا فشاندم
در پای بتهایی، که باید میشکستم.
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین،
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید.
در این غروب سرد دردانگیز پاییز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید!
اینک دریغا، آرزوی نقش بر آب،
اینک نهال عاشقی بیبرگ و بیبر.
در من غم بیهودگیها میزند موج،
در تو غروری از توان من فزونتر.
غزلواره
این عشق ماندنی،
این شعر بودنی،
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست.
این لحظههای ناب،
در لحظههای بیخودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شونودنیست.
این سر نه مست باده،
این سر، که مست،
مست دو چشم سیاه توست،
اینک به خاک پای تو میسایم،
کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنیست.
تنها ترا ستودم،
آن سان ستودمت، که بدانند مردمان،
محبوب من به سان خدایان ستودنیست.
من پاکباز عشقم،
از عاشقان تو،
با مرگم آزمای،
با مرگ، اگر که شیوة تو آزمودنیست.
این تیره روزگار
در پردة غبار دلمرا فرو گرفت.
تنها به خنده
یا به شکرخندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم زیدودنیست.
در روزگار هر که ندوزدید، مفت باخت،
من نیز میربایم،
اما چه؟
بوسه،
بوسه از آن لب ربودنیست.
تنها تویی، که بود و نمودت یگانه بود،
غیر از تو هر که بود،
هر آنچه نمود،
نیست.
بکشای در به روی من و عهد عشق بند،
کاین عهد بستنی،
این در کُشودنیست.
این شعر خواندنی،
این عشق ماندنی،
این شور بودنیست.
این لحظههای پرشور،
این لحظههای ناب،
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست.
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ