صد شیشه ی شراب
هر صبح آفتاب مرا مست می کند
خورشید بی حساب مرا مست می کند
آواز یک پرنده مرا می برد به اوج
پرواز یک عقاب مرا مست می کند
افسانه ی پیاله پرستان پاکباز
میخانه ی خراب مرا مست می کند
از باغ خاطرات در آن مرز پرگهر
بوی گل و گلاب مرا مست می کند
پیرانه سر در آیینه ها پرسه می زنم
یاد خوش شباب مرا مست می کند
داد مرا ز گوشه ی بیداد اگر دهند
با زخمه ی رَباب مرا مست می کند
از پشت جام دیدن یک دیده خمار
هرچند چون سراب مرا مست می کند
صد شیشه ی شراب به گردم نمی رسد
یک بیت شعر ناب مرا مست می کند
خلوت نشین میکده ی مهر حافظم
این حُسن انتخاب مرا مست می کند
مسعود سپند
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ