شعرها از عمرالدین نوشین — از کشور تاجیکستان
ای دل، ای دل زخمی، میوه پشیمانی
و ای نهاد طوفانی، حاصل پریشانی
ای محرک انسان و ای تحرک گیتی
جوهر بقای ما در محیط کیهانی
عشق را بدون دل کی توان تصور کرد
در میان عشق و دل بوده عهد و پیمانی
عشق را تولّا کن تا دل مرا پرسد
درد اشتیاق است این یا فراق و حیرانی
این وزارت قلبم جای کار معشق است
راه این وزارت را تو مگر نمیدانی؟
تا دلی ز من بردی دلبر و دلاویزی
گر دلی به دست آری پیرو سلیمانی
***
ساقی، شراب عهد ازل در گلو ببست
غافل از آن که دل در صد آبرو ببست
تا کی بهار توبهشکن آید و دمی
یک جرعه می خُرم، که ره آرزو ببست
هر گه نماز شام، که آن درزدوز وقت
یک پرچه غم گرفت به شادی رفو ببست
صد بهر اشک غم بفشاند از غروب عمر
در جانماز عشق دلی بیوضو ببست
این نالههای زار ترا گوش که شنفت
تا خندههای گرم من از گفتگو ببست
لبهای من، که طمع سکوتش چشیده بود
آری، شراب سرخ گنه در سبو ببست
نوشین خیال سبز نگه از دریچه رست
این نونهال باغ ادب سر فرو ببست
***
کجاست منزل آن یار مهربان که تو دانی
سراغهاش به خیابان کهکشان که تو دانی
به سمت کوچه حافظ، کنار خلوت استخر
درون باغ تماشا، بد آن نشان که تو دانی
بگو به یار عزیزم، پیام روشن گل را
سلام گرم شفق را به ارغوان که تو دانی
شبیه آمدن گل بیا به جای ملاقات
ز دوردست شقایق به ناگهان که تو دانی
به نام پاک محبّت قسم، نخی ز بریشم
تنیده تار دلم را سحرگهان که تو دانی
بگو کلام نخستین در این مشاعره نوشین
حدیث سنگ و سبو را بد آن زبان که تو دانی
***
یار گفت: «این دل به تو دادم دگر». گفتم: به چشم
«این دل عاشقکُش خونین جگر». گفتم: «به چشم»
دل ز من بردی و پرسیدی دلت دلبر نبود؟
«دلبرانه دلبر خود را ببر». گفتم: «به چشم»
گفت: «کای جان و دلم، بالاتر از جان و دلم
«نام تو بنوشتهام با خط زر». گفتم: «به چشم»
گفت: «یا رب، عشق را اندر دلم تشخیص کن»
«تا دوا بخشی به درد بیاثر». گفتم: «به چشم
میتپد این دل برایت، ای عزیز نازنین
«دل ز تن بیرون منه تا پشت در». گفتم: «به چشم»
گفت: «اگر خواهی بیابی همچو ما بخت سفید
«راه سبز عشق ما را میسیپر». گفتم: «به چشم»
گفت: «اگر نوشین دلش را بهر ما دارد کباب
«بعد از آن سازم به آب دیده تر». گفتم: «به چشم»
***
به زنجیر محبّت بستهای پای نگاه اینجا
که دل یاقوت سرخ است و به عشق من گواه اینجا
به قصد منزل جانان دوشنبه را رها کردم
دو ساعت فاصله دارد به طیّاره که راه اینجا
چو فروردین دل ما را چراغ لاله روشن کرد
ز چشم روزن آیینه میتابد که ماه اینجا
نشان خانه دل را فرستادم به نام یار
چرا پاسخ نمیگوید، مبادا اشتباه اینجا
ز شور چرخ وحشتزا که دیری بیستون باشد
به زیر چتر تنهایی دمی یابم پناه اینجا
لب خشکیده ساحل نمادی تشنگیست ایرا
که نقشی آب میباید کشیدن گاه گاه اینجا
منم آن شهره عشقی که میبافم خیالم را
به تار زمهریر نازک لبخند آه اینجا
برای عاشقان بیدل دنیا که میدانم
همانا کعبه عشق است، بیشک قبلهگاه اینجا
***
زبان حرف دلم را به که بیان دارم
که گوش دل نشنفت، آنچه بر زبان دارم
ز مرز حادثهها میرسم که تا اینک
در این قلمرو اندوه نزع جان دارم
میان سینه من شعله میزند آتش
ز خون لاله شفق رست، ارغوان دارم
قدم زدم به خیابان یاد تو شبها
که این طراوت باران سحرگهان دارم
ز ایستگاه، جوانی چو قصد رفتن کرد
به شهر سبز عشق، من این توان دارم
***
به حجم بسته قندی، چه قدر شیرینی
همیشه عطر گلی، ناز چشم نسرینی
تنید نور قمر بر درخت آسوریگ
ملافه های بریشم ز باغ پروینی
ز سیب سرخ لبت بوی ماه می آید
سبوی تشنه مارا شراب دیرینی
و در بدایت صورت لطیف و شادابی
و در نهایت معنی کمال تمکینی
بهار ناز خیالی، کرشمه عشقی
شمیم دلکش گلهای شعر نوشینی
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ