اقلیما آزرم- افغانستان
شاید نمیدانم
دست هستی شاید بلند بود
و تراشیده پیکر های نا تکرار
شاید
روزگاران هم
شبهای یلدا را
به گونه یی جبران می کرد و آدمها را
از تأسف کوتاه و مسخر شان
بیرون میکشید
شاید
نمیدانم
ولی شاید باران شستنی تر از همیشه
گونه های ترک خردۀ کویر بی مهری را
دست میکشید
شاید
آغوش سرکش بیشه های سبز
حتی شبی
بستر امن پرندۀ وحشت زدۀ کولی میشد
شاید
افسون نگاه جادویی تو
لحظۀ چند مرا
که آفتاب پرست اسیر شبم
نوازش می کرد
***
فدایی فریبخورده
خسته نه ای از جدل
چه ظالمانه آراسته اند ترا
که چشم های تو
قاب های پلاسیدۀ شب اند
و دستهای تو
دوپا رو، برای قایق تنت
سوی گرداب
حرف های تو میخ های پولادین
تا روح عاشقی را مصلوب کرده باشند
و لبخند تو
آه، نه دگر
یک اعتراف ناخوشایند باور به هیچ
و این پیکر
حجم سوزان هیمه ها
برای همه امید ها
فدایی فریب خورده
با چه ات
هنوز عشق میورزی؟
***
تنهایی مان را دوست داشتن آغازیدم
نه از دیرگاه
نه از دیروز
آنگه که خواستم بر تیرۀ شب گمش کنم
در بیشۀ گوشه های جادۀ خلوت
جای کمتر بود
تا همچنانکه عاشق زنی
بی گناه کوچک زاده از گناهش را
از خویش بگذارم
شب نالید … که تنها ترم
پنداشتم از بیشه ها گل تنهایی مرا
خواهی چید
در باران به این آرمان سرگشته بودم
تا شاید بشویدش
همان گونه که رحمت آب عزیزان بن هوررا
یا
بی وسوسه به دریا سپارد
گریست که … تنهاترم
گمان برده بودم
اشک اندوه مرا مقدار می شویی
و من دوست داشتن آغازیدم
تنهایی مان را
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ