لعبت والا- لندن- ایران
هنوز
اگر هنوز مرا عشق و آرزوست، تویی
وگر هنوز به سر شور جستجوست، تویی
همه شکایت دشمن به پیش دوست برند
شکایت تو به کس چون برم، که دوست، تویی
ز کارگاه خیالم هزار نقش گذشت
یک از هزار به چشمم اگر نکوست، تویی
میان جمع، مرا یک دل است و صد معشوق
ولی به خلوتم، آن کس که پیش روست، تویی
دگر مپرس کسی را که دوست دارم کیست؟
تویی، تویی بخدا، این چه پرس و جوست؟ تویی
به باغ خاطره، گل های یاد پژمردند
گلی که جاودانه پر از رنگ و بوست، تویی
خموش! قصه سنگ و سبو مگو، لعبت
به جمع بی خبران آنکه یاوه گوست، تویی
***
نعمت دیدار
فارغ از بود و نبود همه عالم بودن
گوی امید ز چوگان زمان بربودن
روز و شب مست و غزلخوان و صراحی در دست
بر در میکده شوق قدح پیمودن
واقف سر ازل گشتن و از چنگ خیال
نغمه زهره و آوای ملک بشنودن
از دل خاک به افلاک قدم بنهادن
بر حریم حرم سر خدا سر سودن
یا همه عمر لب جام هوس بوسیدن
دامن نام به پیمانه ننگ آلودن
آیت دلبری و غایت مقصود شدن
روی چون آینه بر اهل جنون بنمودن
سایه بر چشم فسونکار زدن، دل بردن
هر زمان بر صف مجنون صفتان افزودن
آهوی دیده به دام نگهی افکندن
درِ بتخانه دل بر همگان بگشودن
گنج سان کنج نهان از همه خلق آسودن
یک نفس روی تو، ای دوست چو بتوان دیدن
***
در دامن پندار
آمد ز درم خنده به لب، بوسه طلب، مست
در دامن پندار من میزده بنشست
لبهاش شراب سخن عشق فرو ریخت
بر اشک نیازم ره دیوانه گری بست
آن تُرک ستمکیش که تَرکِ دل ما گفت
باز آمد و هر عهد که بستم همه بشکست
گفتم که: دگر در سر من شور غمت نیست
در چشم من آویخت نگاهش که ببین، هست
گفتم: بخدا سینه ام از عشق تو خالیست
وان رشته پیوند من و عهد تو بگسست
خندید و از آن چشمه خورشید شرر ریخت
دل ذره صفت باز به آن سلسله پیوست
او کودک خودخواه زمانست و عجب نیست
گر لعبتم و در کف او میروم از دست
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ