ژاله اصفهانی- ایران
کلید رمز رهائی
من از سپیده شب های سرد آمدهام
ز اوج قله امید و درد آمدهام
به عشق نور و نسیم
به دشت آتش و خون و نبرد آمدهام
که با غرور دهم، شرح قهرمانیها
دلم پر از تشویش
و تار و پود وجودم، جوانههای امید
برای کشته امروز و حاصل فردا
چو نیمروز گذشتم ز کوی دانشگاه
در آن تلاقی شرق قدیم و غرب مدرن
که هست موج زنان روبروی دانشگاه
به خویش گفتم، شعری چگونه باید گفت؟
که این همه دل و جان را به هم دهد پیوند
و راه تازه گشاید به قله های بلند
پرنده نغمه زنان آشیانه می سازد
وطن عزیزترین عشق و آشیانه ماست
هر آن گلی که در آن روید، از جوانه ماست
وگر خراب شود، ننگ جاودانه ماست
ز دشت آتش و خون کسب واژه کن، شاعر
بیافرین شعری
به وزن عزم دلیران
به استواری گام بلند جانبازان
که میروند به میدان یک جهاد بزرگ
در این حماسه خونین
کلید رمز رهائی است، اتحاد بزرگ
***
شب خیزان
تو ای فلات زیبا، تو ای کویر کبیر
که قله های هزاران هزار ساله تو
به زیر هاله برفست
و سوز آتش ژرف زمین به سینه تست
دیار نفت و گل سرخ
بلای جان تو، این ثروتست و زیبائی
که چشم های طمع، خیره بر خزینه تست
بهار باغ تو چون قالی «بهارستان»
که تکه تکه گلهاش، ریخته به زمین
و لاله های تو، شمع مزار سروقدان
که پشته پشته شهیدان کارزارستند
بسا که تازه جوانان بیمزار ستند
که جز نسیم، بر آنها کسی گذر نکند
(عرب، چها که نیاورده است بر سر تو؟)
(مهاجمان مقصر، نه خلق خیراندیش)
دیار رزم رهائی
درون آتش و خون آبدیده پیکر تو
تو پهلوان اساطیر عصرها هستی
تو زادگاه ابومسلمی و خرمدین
به هر که شک کند این را، هزارها نفرین
که قهرمانان در دامنت فراوانند
و شبخیزان، حریم مرز ترا تا سحر نگهبانند
***
آتشدان
بهارانست
تو در هر برگ سبز و هر گل نورسته ای
با من سخن گوئی
ز راز رُستن و رَستن
تبرها خوردن از تقدیر و نشکستن
شب تار بیابانها
چو آتشدان بجا ماندن، به راه کاروانهائی
که توفان بردشان، بر سرزمین دور افسانه
سرآوردن برون از زیر خاکستر
به سوی آسمانها، شعله ور گشتن
به امیدی
که از ره کاروان نوسفر آید
پرآوازه تر و پربارتر آید
و آتشدان شود، هر دم فروزانتر
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ