عزيزه عنايت — افغانستان
آغوش فلک
اين چه عمريست فلک در پی آزار من است
ريختن خون جگر از ستمش کار من است
هرکجا فتنه ز آغوش فلک سر بکشد
جستجو دارد و آن مايل ديدار من است
با وجودي که مرا عمر نشد شاد دمی
هر نفس تا بکنون رنج و غمی يار من است
مي نهد منت بيجا به چمن ابر بهار
رونق گلشن و گل ديده خونبار من است
رفت اين عمر زکف با همه اين شور و فغان
ظاهر افسردگی اين دل بيمار من است
ای عزيزه منما شکوه از اين بيش ز دهر
کين همه قسمتی از بخت نگون سار من است
***
آشفته
گشته ام غرق خيال تو جهان را چکنم
بی تو من دبدبه و شـوکت و شان را چکنم
نبود در سر من جز تو هـوايی ديگری
دل شد آشفتهً تو پس اين و آن را چکنم
نغمه عشق تو آرد دل و جانم به نوا
ای نوازش گر من شور و فغان را چکنم
جان دهم پيش رخت دلبر مستانه من
گر نبينم رخ تو سود و زيان را چکنم
ای «عزيزه» بخيالش همه شب تا به سحر
ديده نم زده و اشک فشان را چکنم
***
شقايق
در چمن ديدم شقايق رونقی بسيار داشت
گوًيا در سر هوای جلوه دلدار داشت
در کفش جامی پر از می همچو لعلی آتشين
در جگر داغ جـدايی از فراق يار داشت
عاشقان محو جمالش هر يکی دلباخته
همچو شمع انجمن پروانه ها بسيار داشت
نور حسنش صحن گلشن را فزوزان کرده بود
کز فروغ دست قدرت جلوه سرشار داشت
صبحدم ديدم شقايق را که از مستی ناز
فخر گلشن بود و گويا جذبه ديدار داشت
باغبان باليده هر دم از چنـين رعنا گلی
کز هزاران در بساطش يک گلی بي خار داشت
ازتماشايش «عزيزه» محو گشتم زانکه او
شبنمی از صبحدم چون خال بر رخسار داشت
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ