انجیلا پگاهی – افغانستان
جلوه
مگداز با نــگاهت دل بـی قرار امشب
بزند به سینــه این دل سری بار بار امشب
سخنــی مـگوی جانم که نگفته هات دانم
ز زبـان هر اشارت لبی سـوگوار امشب
منم آنـکه هستییم را سپریده ام به چشمت
ز منـی زخود بریده عجـب انتظار امشب
اگـر آشیانه ام را ز غمـت بباد دادم
کرمـی کن ای شهنشه کم ما مـدار امشب
تب انتظـار کم کن که دلم ازین قفس رفت
به هـوای کنــــج بامی مکشش بدار امشب
به کـف امیدوارت بگذارم هر چه دارم
اگرم که عقـل دارد سر اختیـــار امشب
ز لبی که میگسارست و نگه که شعله بارست
به سماع آب و آتش دودلـی مدار امشب
چه حسیست اینکه رویی به حواسـم عاشقانه
رخ توست میشکوفد به چمــــن بهار امشب
***
فتوا
آنگه که جوانهی را
در طراوت اندام بهاريش
سر ميبرند
و تقديرش را در شاهراه اسارت
به زنجیر میکشند
و در حاشیه ی نباتی رنگ شبابش
امیدرا باطل
و هوس را از حلق میآویزند
میبینیم
در حکومت این فتوا
زنی ناامید
زنده می سوزد
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ