دلشاد فرهادزاد- سمرقند
سر زانوی خیال
سر زانوی خیال قلب من میشكنی
چو نگاه پرغضب به دیدهام میدوزی
كه نبایدم خیال كرد
نبایدم سرود
نبایدم خواند، اشعار عاشقانه
كه اجباراً بگویم فقط ترا ـ جاویدانه
تو فریادم خواهی بستن
با زنجیر خموشی
یادهایم ببردند
با زنگ فراموشی
اندرون دیدهام میخواهی
عكس تو هیكل جاوید ماند
چهره شادی
روزگار قبلیم میخواهی
تا نوشته كاغذی دریایی
دندان میساود گرگ تجربه تو
تا طعمه اندیشه من
برگیرد
خرگوش شمع عمرم
با پوف شبهه پر منگر
بچهاش میمیرد
سر زانوی خیال
قلب من میشكند
چو ترا غریبتر از خویش
خویشتن دریابم
بیچارهتر از دوش
***
دنیای خواهش
دانی كه ز دنیا چه میخواهم؟
یك آسمان روشن رضایت
در راه عملهای توكل وار
چون خورشید، سینه پر از مهر
دلبری میان فتنه روزگار
از دار كهن دانی چه میخواهم
یك کلبار شعر در این سفر
یك شهر آرزوی ره گریز
یك روز دراز خوب پرثمر
یك قلب عاری از كینه و ستیز
دانی كه چه آرزو دارم؟
چشم بیدار میان شب
دست قادر همه نیاز
شانه عافیت پدر
قله سكونت فراز
***
بن بست
شهسواری كه میرود
پشت دیوار خیال من
یك سوالی است كه میبرد
در ردیف اضطراب هاله من
زنجیر غلغله شیطان را
میزند به پای خاطر ملال من
من سراییدن میخواهم
در غمِ رهیدن از تو
بین ما دریا نبخشوده
در دمِ بریدن از تو
شاید این ندای اندوه
گاهی نشیند از تو
كیست در پشت در خدا
میشود راهزن ایمان؟
چیست حاصل همه صدا
كه مفتاح در یزدان
من بروم جام با امید
میرسد سنگ از شیطان
چشم سوراخ دل كشتی
زخم پای اشتباه های من
لنگر سؤال سنگی است
ز چه معنیست گناه من
همه از رگی نهان رفتن
دلی از خُلق صلاح من
دگر از عشق صفا جستن
در غیبت شور، مراست
سخن مهر و ناگفتن
بر جانب دیگر رواست
وای بر سنت بابایی
آه از همت دادایی
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ