امیده قربان دخت- تاجیکستان
سراب
غزلهایم سراسر درد و حسرت های این دنیا
دلم در جستجوی بخت ناپیدای این دنیا
خبر دارم، که کل آدمی را باشد افکندن
به روی نامراد صنعت بالای این دنیا
یکی جوید پی مادر، دگر قصد پدر دارد
نگشتم هیچ آگه از سرو سودای این دنیا
جوانی بر سرم افکنده از بس بی بها، کبری
ز سر مستی کنم هر لحظه ای دعوای این دنیا
«چه زیبا زندگی» گویی، ولی پیوسته غم بینی
فریبد چشم کس را منظر زیبای این دنیا
کسی اورا که ثروت بود عمری، عاقبت گوید
اجل پیش رویش، امان «از وای این دنیا»
بمیرم، دلفگارا، گر فراموشم کند عالم
به نام نیک خود دانم شوم همپای این دنیا
***
روی تو
یاد رویت تو مرا از عقل بیرون می کند
جعد گیسویت مرا هر لحظه افسون می کند
نرگست با غمزه های خویش بنمودم خراب
لیک آن حالم بدید و رشک افزون می کند
آه از آن قلب خارایت که هر دم بی سبب
مردم چشم مرا آغشته در خون می کند
بازی بنماید نسیم هر گه که با زلفان تو
رشک این دل بر نسیم کوه و هامون می کند
عکس ماه و مهر بینم روی تو، که این همه
حیرتم افزون همی بر صنع بی چون می کند
دو لبان غنچه وارت وا شدو دلها ربود
گرچه رحمی نیست، حالا از چی مجنون می کند
دلفگارا، یار ماند بر سپهر تیز رو
زآن که او هم وضع خود هر دم دگرگون می کند
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ