پریسا — سمرقند
سراب
نمیدانم چرا راه امید مرده میپایم
و گرد گونه را با آب حوض دیده میشویم
چو رحمی نآورد بر من نه حور و آدم و یزدان
نمیدانم بدین حالت چرا شكر خدا گویم
كه بردَ از ستیغ قاف تاج روشنیآمیز
كه روی زندگی افتاده ناگه سایه شبریز
ندانستم ز بخل و كینه بود این بازی تقدیر
سمند بخت خوابآلود، مارا نزد آن مهمیز
كجا خورشیدها پنهان، كجا مهتابها تابان
كجا بگریزم از این سایه سرد شبانگاهان
كجا میریزد آب از چشمه پاك رهاییها
كجا شویم غبار غصه از روی روان و جان
گناهم میدود تا بر فراز كوهسار دور
و از دامان ره جوید پی از كاروان نور
در این اندیشهام پرواز اندر بیشهها دارد
دل از بیسویهای ره درون سینهام رنجور
چو من بیچارهای یابی، تو ای دل، اندرین دنیا
ز من پیكی رسان و آور اینجا لب لب دریا
كه امواج سرشكم سازی بس اندوهگین دارد
بیا، ای قلب بشكسته، تسلا یاب از این خنیا
***
آه
چشم مارا هر زمانی چشمهسار دیگر است
باغ دل را رنگها چون هر مزار دیگر است
نیست پروایی به دل از حالت افكار ما
یار مارا هر شبانروزی نگار دیگر است
بوسه بارانش كنم رویای یار خویش را
لعل یار ما و لیكن بوسه زار دیگر است
مشتی خاكستر، كه میبینی ز قلب من نشست
هر زمان این سوختنها، از شرار دیگر است
مولوی گفتند مارا ـ «بردباری بایدت»
صبر دل قیمتتر از هر خوف دار دیگر است
از دیار روی كوهكن چون خونی بركند و رفت
تاكنون با جوی خون، مارا دماری دیگر است
از مداوای تهی دست دل ما سود نیست
گر جراحتهای دل هرگه ز خاری دیگر است
از تعجب برون آ، پروانه آب از دیده بر
این مزید مرگ ما از كارزار دیگر است
***
دام
اشك نه، از دیدهام خون میچكد
از جفای عالم دون میكشد
من اسیرم بر نگاه صیدگیر
كز كمانش اشك گردون میچكد
از همان افسانههای عشق تو
بر سرم باران افسون میچكد
داد از دست فلك كز چشم من
قطرههای خون مجنون میچكد
گفتی كو آن دل، كه در خون غوطهور
خون اگر دل نیست، پس چون میچكد
ای ستمگر، كو وفا بر وعدهها
تا كی از چشم آبِ گلگون میچكد
ای فلك، بشكسته یار این جام دل
زآن شرابی بس گهرگون میچكد
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ