ثریا واحدی — افغانستان
تشنه نور
آنجا صدای چیست…؟
خلوتسرای کیست؟
در چارسوی فصل
در امتداد لحظه تردید واژه ها
ناقوس ضربه های کدامین سحرگهان
پژواک میشود
ای دور
دور دور
ای آیه غرور
در لاجورد معبد رویایی امید
اینک نگاه کن
پنهان زدیدگان خداوندگار شعر
تا ناکجای عشق
سفر کرده میروی
چونان فروغ تشنه یا شام زودرس
رهوار وار در نفس صبحگاه پاک
تا بیشه خوشه خورشید میروی
ای هستی حضور
گر وا گزاریم
در بیکران خویش
با صد هزار دل
موج خیال سرکش دامن گرفته را
پر از نیاز آتش جاوید میشویم
خورشید می شویم
***
از قله شب
نوا در شور دیگر ساز کردم
که این دیوانگی آغاز کردم
چه شبها سوختم تا چشم اورا
به چشم پاک دل همراز کردم
ز دیوار شبان تیره خویش
دری سوی شفقها باز کردم
شوم تا آگه از راز نگاهش
درون سینه دل غماز کردم
به آتش خو گرفتم نیک، اما
دمی با زندگی پرواز کردم
فزونتر زین دو گوهر چیست در دهر
به نام عشق و انسان، راز کردم
چو رستاخیزیان از قله شب
فروغ فجررا آغاز کردم
***
تهی تر از تنهائی
باز هم آئینه میعاد
چه عبوس و تنهاست
و من از پنجره بسته به آن مینگرم
نبض هر لحظه در آن ترکیده
و هم ناباری عشق در آن پیچیده
و من از دیدن آن دلتنگم
***
آشتی
شکوفائی یک بهار سخن، در نگاهان تست
و انجماد یک زمستان رعشه
در روان من
های های… بهار، بهار…!
در سایه شاد روان نگاهانت
لحظه ای پناه میجویم
لحظه ای که مقیاس آن درخشش یک آذرخشست
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ