لیلا کردبچه — ایران
بومرنگ
میترسیدم عاشقت شده باشم
مثل زمین
که میترسید زیرِ برکه کوچکی غرق شود
و آسمان
که میدانست یک شب، پرندهای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبرد
میترسیدم
و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید
میترسیدم
و ملافهها حالت تهوع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر میشود
آنقدر که دستهایت را
با تمامِ پنجرهها باز میکنی
و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمیگردی
خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصههای تازه ببافی
از اتفاقهایی که هرطور میافتند
باید بشکنی
***
پرستو
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بیهنگامی بهاررا به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهاررا از خانهام میبری
بخوان
با هر زبانی که عاشقانهتر است
آهنگینتر است
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان
حتی اگر شده اندازه پنجرهای
که بیش از حوصله بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار
***
انگشتان تو
مرده شوها چه می دانند
لب های من چقدر قشنگ دوستت دارم را
با چهار هجای کشیده ادا می کردند
و انگشتانم هنگام نوشتن از تو
چگونه لای سطرها ریشه می دادند
چه می دانند
گونه هایم چگونه عطر بوسه های تو را
در توحش گل های سرخ پنهان می کردند
و موهایم میان انگشتان تو
چگونه بادهارا به مسیر های تازه می بردند
تو اما می دانی
بهتر از همه می دانی
موهای من چقدر مشکی تر و بلند تر بودند
وقتی انگشتانت را
لای موهای کسی از یاد ببری
و «یادش بخیر»
سهم کوچکم از شبانه هایت می شود
***
آبی رنگ
فردا صبح بیدار می شوم
و فراموش می کنم بارها دوستت داشته ام
کنار پنجره می ایستم
به تماشای کودکانی که عادت دارند
هرصبح، زنی سراغ «کوچه ی خوشبخت» را از آنان بگیرد
و با لبخندهای کوچکشان بگویند
«تماشای آسمان
چشمان هیچ کس را آبی نخواهد کرد!»
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ