رعنای صفرزاد — تاجیکستان
آتش افروخته
آتشی اندر دل بیچاره ام افروختی
خانه دلرا به عشق آتشینت سوختی
با خیال عارضت گردید این شبها سحر
ای مه خوبان جفا کاری چرا آموختی
انتظاری میکشم، این شام هجران تا به کی
این قدر چشم مرا در دام وصلت دوختی
دلبر سنگین دل و آن یار بی رحم و وفا
شام هجرانم سیه، چون موی قطران ساختی
با سمند عشق بازی روی میدان عاقبت
بازی عشقرا به مثل گوی چوگان باختی
زخمها از تیغ چشم و تیغ ابرویت بدل
در ره عشق و وفا چون توشهای انداختی
***
سرود دل
بخت خواب آلود من عاقبت بیدار شد
دل درون سینه ام بشگفت و چون گلزار شد
مرغ الهامم بیا و بر سرم پرواز کن
یک نفس با من نشین و شعر نو آغاز کن
بال و پر بگشا به من، ای شعر من، پرواز کن
رو در بخت همه انسانیترا باز کن
در همه کنج و کنار دهر بر آواز من
تا سرود صلحرا خوانی همه با ساز من
***
ندانست
دل بود شعر بیمار، طبیب من ندانست
از حال من رمیده، حبیب من ندانست
رنگ رخم پریده، با خاطر پریشان
لرزیده تب کردم چون کار کوه ولکان
در آسمان خاطر، آمد رعد غران
زان روی چهرهام ریخت با مثل در و مرجان
بشگفت غنچه دل، من گشته چهره خندان
گویا که از وجودم شد عالمی گلستان
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ