فــریبا آتش صادق — افغانستان- آلمان
غزل
با گردش نگاه تو مستانه شد غزل
در چنگ لحظه ها چه صمیمانه شد غزل
انگور گشته پخته و شهدش به جام ماند
در بین پنجه های تو پیمانه شد غزل
احساس زن به قید ماند و آه و درد
کز دست روزگار که مردانه شد غزل
با هر کلام حافظ آتش بیان عشق
مهمان شام های غریبانه شد غزل
بر زلفان خسته شعر زمان ما
سر پنجه های پرفتن شانه شد غزل
چوپان سرنوشت که زد نای عشق را
آه خدا شنید و دیوانه شد غزل
در نقش پایهای تو خوابید نا امید
با واژه های شاد که بیگانه شد غزل
***
وارونه….
اين مـنم آزرده دوران مـنم
ايـن مـنم پـوسـيده آرمان مـنم
ايـن زن شوريـده كـز فـرط عـذاب
هر سوال زشت را بـرهـان منـم
مـن بـهاران را دگـر جـويم كجا
مـرغـک آواره بـوستان مـنم
گاه به شكل اين و آن نقشم دهند
همـچـو موم بازيچه دستان منـم
فرزندانم ز مـن بـيـگانــهاند
مــادر رنجيده افغان مـنم
دسـت و پايم را به زنجير بسـتهاند
از جـفاهـاشان در زنـدان مـنم
در كـتاب زندگانی هر زمان
مـضـمون وارونه داسـتان مـنم
بینشانیهارا داشـتم نشان
همچـو گنج در گوشه ويران منم
داغهـايـم همچـو لاله بیشمار
طـفـلك بـی مادر دامان مـنم
كلبهام ويرانه شـد از دسـت غم
ايــن زن بـيـچـاره افـغان مـنم
گرچـه خاكم را به باد دادند، ولی
آتش سوزنده دوران مـنم
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ