ویدا شریفی- افغانستان
پژمان…
از میان حلقه حلقه چشم هایم منتظر
منتظر با خود به جنگ حتی صدایم منتظر
می نشینی روی مبل آرام سگارت میکشی
گریه کردم تو نبودی با خدایم منتظر
تا به کی اینگونه نا مردی بگو، جان خودت
میشود آیا شوی روزی برایم منتظر
عکس هایم را جدا کردی و دادی دست من
رفتی وگفتی نشو حالا برایم منتظر
کاسه آبی گرفتم تا بریزم بعد تو
تا که بر گردی بیایی از برایم منتظر
گریه کردم پیش دروازه و دیدم ناگهان
جفت کفشی یادگاری پیش پایم منتظر
***
تنهایی
دوتا درخت كمی سبزه در كنار كسی
كنار آبی دریا كسی خمار كسی
نشسته دختركی روی ریگها تنها
نوشته می كند «هستم به انتظار كسی»
و باد میرسد از دور دست ها نزدیك
و می برد به خودش شال یادگار كسی
و دختر حرف دلش را به باد می گوید
كه باد قصد سفر كرده تا دیار كسی
ببر تو شال مرا با خودت به سمت شمال
بگو كه دختر دلباخت در قمار كسی
بگو كه دختر با یك طناب استاده
اگر كه خواست بیاید به پای دار كسی
اگر كه لحظه هم پیش خویش فكر نمود
دوباره می رسد او پای انتظار كسی
***
قصه غصه
تو نیستی و باز دلم تنگ میشود
تو زنگ میزنی به دلم جنگ میشود
تو قصه میکنی و دلم غصه میخورد
وقتی که شب بخیر تو آهنگ میشود
تو خواب میشوی و مه بیدار منتظر
در ساعتی که ثانیه ها لنگ میشود
تا صبحدم نگاه من استاده پشت در
آیا دلش برای دلم تنگ میشود؟
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ