مغفرت یوسفی- تاجیکستان
دلسردی…
آیا تو هم مناسبت سرد دیده ای؟
در فصل نوبهار رخ زرد دیده ای؟
تنها و خستهحال زنی را به مثل من،
از غصههای خاطره دلسرد دیده ای؟
در گیر و دار زندگی از دست سرنوشت
بیچارنالی های یکی مرد، دیده ای؟
در زندگی ز یار و رفیقان… بگذریم،
محتاجی های آدم نامرد دیده ای؟
از دست روزگار و تهاجم غصهها
در شیشههای خاطرهات گرد دیده ای؟
شبها ز درد بیکسی خوابت ناید به چشم،
خودرا به مثل سایه شبگرد دیدهای ای؟
من دیدهام خیانت یاران خویش را
آیا تو هم مناسبت سرد دیده ای؟
***
خاموش…
دیگر برای شب من، شهاب لازم نیست
به روز روشن من، آفتاب لازم نیست
دیگر به دارونداری کسی، ندارم کار
و بهر بردن جانم، طناب لازم نیست
اگرچه هستی من چون کویر خشکیده
به وقت کندن جان، از تو آب لازم نیست
به صد سؤال دلم چون خموش بنشستی
سخن مگو دگرم، چون جواب لازم نیست
میان من و رقیبم، تو لال و حیرانی
برو، برو که دیگر انتخاب لازم نیست
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ