مستانه دادگر «ماهور»- ایران
در سایه…
سالهاست
نهال تنهایی ام
زیر سایه خار ها
قد میکشد
ریشه می دهد
و کسی نمی داند
پروانه ای هر روز
عطر تنم را
به معشوقه ی گوشت خوارش
هدیه می دهد
سالهاست
سایه ی دردهایم
بر سر ماهیان می افتدد
بر اسارت آسمان در حوض خانه
بر حقارت شاهزاده مروارید
در خواب صیادان
سالهاست
در پاشویه گرم چشمانم
جنازه ی مردی را میشویند
که تاجی از طلوع را
در آینه ی اتاقم جا گذاشت
و کسی نمی داند
آنکه بر سر سجاده ی من
نماز میخواند
شانزده سالگی من است
که از طواف آخرین رد پایش
معشوقه وار و مطهر برگشته ست
سالهاست زنی نیمه مرده ام
که درحواشی این مرداب
شعر تلخم را
با جرعه ای هراس سر می کشم
***
نازنین
! هر صبح
از ارتفاع باور مادرم
سقوط میکنم!
اینجا
زنی ایستاده
که هرگز در پوست بلوغش
دوام نیاورد
و هر شب
یک پیامک خالی
به سربند سیاه قبیله اش
ارسال می کند!
اینجا
زنی ایستاده
که هر صبح
بر پشت تمام کودکی اش می پرد
تا این بار
از سر سره ی پر ازدحام آمالش
تنها خودش بالا رود!
اینجا زنی ایستاده
که هر روز
در گیجگاه نجیبانه ی سکوتش
بر مردی مجرد و ناشناس
سلام می دهد
تا قلبش
طعم باران را
هرگز فراموش نکند
***
پرگار
روی این دقایق
بیهوده نشسته ایم
باور کن
هیچ پرگاری
جرئت کشیدن ساعت جدائیمان را
ندارد
***
لبخند
دوباره آمدی
پیله تنگ حافظه ام
سائیده شد
بر گوشه لبانت
من از همین حالا پروانه ام
پروانه ام
***
تشنه
با من باش
پیش از آنکه اشتهای کودک معاصرم
از اخبار پر آشوب چشمانت
کور شود!
***
آغشته
اندوه مرا
به قطب نمای قلبت بسپار
این بار
با قطار جنوب نمی آیم
مرا در باران شمال جستجو کن!
***
ناز…
در سرزمین لبانت
جشنی بپا کنم
که مردمانش
تا ابد
از عطر نامه های سرگشاده ام
مست بمانند
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ