مهستی خجندی — تاجیکستان
گفتی که بدین رخان زیبا که مراست
چون خلد وثاق تو بخواهم آراست
امروز در این زمانه آن زهره که راست؟
تا گوید کان خلاف گفتی یا راست
***
بازار دلم با سر سودات خوشست
شطرنج غمم با رخ زیبات خوشست
دائم داری مرا تو در خانه مات
ای جان و جهان مگر که با مات خوشست
***
در میکده پیش بت تحیات خوش است
با ساغر یک منی مناجان خوش است
تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست
زنار مغانه در خرابات خوش است
***
صحاف پسر که شهره آفاق است
چون ابروی خویشتن به عالم طاق است
با سوزن مژگان بکند شیرازه
هر سینه که از دل غمش اوراق است
***
ایام چو آتشکده از سینه ماست
عالم کهن از وجود دیرینه ماست
اینک به مثل چو کوزهای آب خوریم
از خاک برادران پیشینه ماست
***
افسوس که اطراف گلت خار گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد مداد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
***
گفتم که لبم به بوسهای مهمان است
گفتا که بهای بوسه من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع که ارزان است
***
دریای سرشک دیده پرنم ماست
وان بار که کوه برنتابد غم ماست
در حسرت همدمی بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست
***
آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است
وز غمزه شوخ فتنه مرد و زن است
دیدم به رهش ز لطف چون آب روان
آن آب روان هنوز در چشم من است
***
با خصم منت همیشه دمسازیهاست
با ما سخنت ز روی طنازیهاست
از عز خود و ذلت من بیش مناز
کاندر پس پرده فلک بازیهاست
***
گیسو به سر زلف تو در خواهم بست
تا بنشینی چو دوش نگریزی مست
پیش از مستی هر آنچه اندر دل هست
میگویم تا باز نگوئی شد مست
***
آن کودک نعلبند داس اندر دست
چون نعل بر اسب بست از پای نشست
زین نادرتر که دید در عالم بست
بدری بسم اسب هلالی بربست
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ