لیلا صادقی — ایران
رستاخیز…
درماندگیام از گلی است
که میماند در من
در من بمان و دربمان و در ماندهی من از درمان
زبان در قفا نام گلی است
نافرمان
که زبانش را میکشند از قفا
برای اینکه بروید در خاکی که میگویند
گوی نمیشوم
و چوگان میشوی که بگویم
میشود از درخت یاد گرفت پریدن را
نمیگویم که زبان در قفایم میماند و در میماند
وقتی که پرندهای تخم میگذارد
در اعماق چیزی شبیه کسی که میآید
چه میشود اگر که میآید..
کسی شبیه اینکه نمیآید
باز که تمام میشود این جغرافیا در مرزهایی که فاصله
در مرز مربعهایی که مردمش از ریشهی مرگ میآیند
کاش نمیآیند
و کودکی که برای روز مبادا چقدر کوچک است
در مزارعی که میگذرند
از پنجرهی قطاری که رحم نمیکند به ماندن
برای دانهای که هزار بار میمیرد زندهام
از این لبهایی که شاخه شاخه باز میشوند
و اناری که دانههایش میترکند
تک تک زیر پای تانکهایی که میخندند
وای از این خانههایی که در به در گم میکنند تو را
برای نماز
قربتاً الی بینهایت نقطههایی که شکافته میشوند از ماه
درون هلالی که دم از بریدن میزند
اما درو میکند تورا
ببین چطور میچرخد این سنگ آسیابی که میچرخم
برای دانهای که میمیرد
هزار بار زندهام…
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ