ابرمردی در خاطره ها، به یاد سیف الدین محمد عاصمی

دکتر عاصمی، دکتر بدخشانی، جناب آمامعلی رحمان رئیس جمهور تاجیکستان و مسعود میرشاهی

شهر دوشنبه ، تاجیکستان 1996

آشنائی با تاجیکستان

دوره فروپاشی شوری آغاز شده بود. در این زمان جناب سیف الدین محمد عاصمی برای تهیه کتابی در باره تاریخ آسیای میانه در یونسکو به پاریس آمده بود. با جناب عاصمی گفتگو در باره پایه ریزی انجمنی بود که بتواند تاجیکان و فارسی زبانان جهان را گرد هم آورد و بدینگونه ما در اروپا (پاریس) انجمن رودکی را با جمعی از فرهیختگان ایرانی پایه گذاشتیم و جناب عاصمی با گروهی از فرزانگان تاجیکی و از افغانستان به رهبری رئیس جمهور ، انجمن پیوند را بنیان گذاری کردند. من نیز از جمله بنیانگذاران شمرده شدم  و بدینگونه راه من به تاجیکستان باز شد.

دیدار با جناب عاصمی در پاریس

استاد عاصمی را برای نخستین بار در پاریس دیدار کردم. وی به عنوان یکی از شخصیت های برگزیده سازمان جهانی یونسکو برای فراهم نمودن تاریخ آسیای میانه انتخاب شده بود. خانم ایرن مشیری که یک ایرانی کارمند سازمان یونسکو بود و در بخش آسیای میانه کار میکرد مرا از اینکه پرفسور عاصمی به پاریس می آید آگاه نمود. منتظر ایشان ماندم و زمانی که به شهر پاریس تشریف آوردند به دیدن ایشان به هتل رفتم. از آنجا که بیمارستان و دانشگاهی که در آن کار میکردم در مرکز شهر پاریس بود و نزدیک به ساختمان یونسکو، هر روز عصر به دیدن استاد می رفتم و در باره مسائل گوناگون گپ میزدیم و ایشان همیشه با مهربانی به پرسشهای من در باره آسیای میانه پاسخ می داد.  به ایشان پیشنهاد کردم که برای خوردن غذای ایرانی مهمان ما شود و بدینصورت هر شب بدنبال استاد رفته و به خانه ما می رفتیم و سپس او را به هتل برمیگرداندم….    استاد عاصمی چندین بار به پاریس به بهانه فراهم کردن کتاب تارخ آسیای میانه به پاریس می آمدند. سال 1992 بود و تاجیکستان تازه استقلال خودرا باز یافته بود و هر روز خبرهای کشمکش در تاجیکستان از اخبار رادیو ها و روزنامه ها شنیده میشد. رادیوی فرانس انترناسیونال در برنامه های فارسی خود هرشب مردم فارسی زبان را در جریان تازه ها در تاجیکستان قرار می داد. در یکی از این سفر ها دخترشان که  دلارام نام داشت و در رشته پزشگی  درس خوانده بود را باخود همراه به پاریس آورده بود. در یکی از این سفر ها از استاد خواهش کردم که دیگر به هتل نرود و مهمان ما باشد و نزد ما زندگی کند. ایشان با خوشرویی نیز پذیرفتند و از آنجا که پدر و مادرم نیز در پاریس بودند هرشب مجلس مشاعره نیز در خانه برقرار بود. در روز های پایان هفته همه با هم به نقاط دیدنی پاریس و پیرامون آن می رفتیم و استاد با پسرم که کیومرث و یا سام نام دارد همیشه شوخی میکرد و او را سام نریمان می نامید. پسر ما نیز بدینگونه از کوچکی با لهجه تاجیکی آشنا شده بود و آنرا خوب می فهمید و با استاد صحبت میکرد.  استاد در کتابخانه ما میخوابید، شبی دیروقت مرا صدا کرد و گفت بچم (بچه ام) همین کتابهای مثنوی و دیوان شمس که بزرگ و حجیم هستند و بالای سرمن قرار دارند را جابجا کن، که روی سر من نیفتند…. تا نگویند که کتاب ها روی سرش ریخت و فوت کرد.  بیشتر روز ها تمام وقت در یونسکو بود و با دیگر مولفین از کشورهای آسیائی از جمله جناب «دانی» از پاکستان و دیگران… قرار ملاقات داشت و بدینگونه اینجانب نیز با آنها آشنا شدم. استاد گاهی از من میخواست که نقاشی ها و تصویر های کتابی را که او مسؤل بود با هم بررسی کنیم. در همین راستا، استاد زمانی خواست که من نقشه دولت سامانی را فراهم کنم که بتوانند از آن برای کتاب استفاده برند.

فروردین میرشاهی (پدر) ، محمد عاصمی، مسعود میرشاهی، بی بی نصرت حسینی بدخشانی (مادر)

در کاخ ورسای در پیرامون شهر پاریس، فرانسه

    دو اتفاق ناگوار در پاریس با جناب عاصمی فراموش نشدنی است. نخست بزرگداشت ستاره شناس مشهور الغ بگ در سازمان جهانی یونسکو بود. می دانیم که الغ بگ  پسر شاهرخ و گوهر شاد  تیموری، زاده در شهر سلطانیه در ایران،  علاقمند به ستاره شناسی، دانشمندان دوره خود در این رشته،  از جمله غیاث الدین کاشانی را در پیرامون خود جمع کرد و رصد خانه سمرقند را در سال 1420 میلادی بنیان گذاشته، و با همکاری کاشانی زیج الغ بگ را فراهم نمود. کاشانی سپس بدستور الغ بگ در سمرقند کشته شد (1429) . با همه اینها نتیجه کارهایش اکنون به نام  الغ بگ مشهور است. الغ بگ بیست سال پس به دستور پسرش در سال 1449  کشته شد و رصدخانه او خراب و با خاک یکسان گردید. روز بزرگداشت با جناب عاصمی از خانه به سوی یونسکو روان بودیم. در داخل ماشین رادیو فرانس-کولتور در باره بزرگداشت الغ بگ در یونسکو صحبت میکرد. در باره الغ بگ و سمرقند و ازبکستان و حکومت و مردم آن با متخصصین گفتگو داشت. در این میان گوینده رادیو کم لطفی کرده و میگفت که شگفت آور است ، مردم ازبکستان از زیر حکومت شورایی بیرون آمدند و اکنون که خود را آزاد حس میکنند ، بزرگداشت قاتلان خونخواری را مانند چنگیزخان در کشور خود میگیرند و به او افتخار میکنند. هنوز تاثیرات استالین در نزد آنها از بین نرفته، برای او جانشین یا فته اند….. استاد از من پرسید که چه گفتند، آنچه را که آمد برای ایشان شرح دادم و پرسیدم که آیا این حرفها درست است؟ با تعجب استاد پاسخ داد که آری، همینگونه است و یکی از روزها به نام چنگیز و دیگری به نام تیمور و … می باشد.  به یونسکو رسیدیم و جناب عاصمی بدنبال آشنا های خود میگشت. منهم برای نخستین بار با شرکت کنندگانی که از سمرقند آمده بودند آشنا میشدم. در این میان با نمایندگانی که از حکومت بودند و یا با هنرمندان شرکت کننده  به زبان فارسی صحبت میکردم، ولی همینکه از گروه آنها کسی به ما در هنگام گفتگو نزدیک می شد، آنها به اوزبکی صحبت میکردند….. با استاد به اندرون تالار که قرار بود برنامه بزرگداشت که شامل سخنرانی نمایندگان یونسکو، رئیس یونسکو و همچنین سخنرانی جناب اسلام کریموفوف و سپس با هنر نمائی هنرمندان که از گوشه و کنار کشور ازبکستان آمده بودند، رفتیم. با ایشان در ردیف های اول که برای مهمانان نزدیک تر آماده شده بود نشستیم. من در جای خود کنار دکتر عاصمی  نشستم،  استاد از جایشان بلند شدند و برای احوالپرسی دوستانش که کمی دور تر نشسته بود رفتند..  من در این فرصت با جنابی که از ازبکستان آمده بود و در کنارم نشستند  احوالپرسی کردم و نظرشان را در باره  پاریس و برنامه های ویژه الغ بگ می پرسیدم. با هم به فارسی شیوا صحبت میکردیم… در این هنگام استاد رسیدند و به جنابی که در طرف دیگر من نشسته بودند به ازبکی احوالپرسی کرد. در این میان من دنباله حرفهایم را به فارسی با جناب ادامه دادم… دکتر عاصمی همینکه فهمید که من با دوستشان به فارسی صحبت میکنم بر افروخته شد و به زبان فارسی به هردوی ما گفت که من این کس را بیش از بیست سال است که میشناسم، یکبار نشده است که با زبان مادریش با من صحبت کند، عجیب است که این مردم با دانشی که دارند اینگونه از همه ارزشهای نیاکانشان دور شده اند و پس از آن به زبان روسی با وی صحبت کرد که من نفهمیدم. پسانتر که از ایشان پرسیدم گفتند که او را برای اینکه از زبان مادریش در جایی که لازم است استفاده نمی کند بسیار سرزنش کرده است…. در همین برنامه نوبت سخنرای جناب اسلام کریموف شد و من همانگونه که در این سازمان رسم است گوشی بگوش گذاشتم که ترجمه سخنرانی ایشان را بفهمم.  جناب اسلام کریموف در باره الغ بگ و سپس در باره چنگیز و تیمور و سایر امیران دوران الغ بگ سخن گفت و از آنها نیز به نیکی یاد میکرد. در پایان سخنرانی از شرکت کنندگان خواسته شد که کوتاه اگر پرسشی دارند مطرح کنند ، یکی دو نفر پرسش هایی داشتند تا اینکه استاد دست بلند کرد که او هم صحبت کند و یا اگر پرسشی دارد مطرح کند. میکروفن را بدست استاد دادند، ایشان در معرفی خود گفت که رئیس سابق  اکادمی علوم تاجیکستان بوده است و با مقدمه ای در باره الغ بگ ادامه داد که یونسکو جایی نیست که از کسانی مانند تیمور و چنگیز قدردانی شود، و ما می دانیم که آنها و طرفدار علم به آن معنا که امروز وجود دارد نبودند و به همین جهت خودشان این شاهزاده را که امیر سمرقند نیز بود از بین بردند…..  جناب اسلام کریموف در پاسخ استاد گفتند که شما هنوز هم برای ما رئیس اکادمی علوم تاجیکستان هستید ولی تاریخ بر آنچه او گفته است گواهی می دهد…. پس از پایان برنامه ، استاد گفتند که کمی دیگر می ایستیم و به خانه برمیگردیم….. و پسانتر به من گفت که جناب اسلام کریموف حق دارد که از بزرگان سمرقند و بخارا و …. تعریف کند و به آنها افتخار کند، ولی سمرقند و بخارا بزرگان بیشماری را به دنیا سپرده اند …. جناب باید به  آنها  اشاره میکرد و افتخار میکرد نه به تیمور و عده ای که در دنیا خوشنام نیستند.

استاد عاصمی در خانه ما ( به همراه پدر ، سر میز غذا)

اتفاق ناگوار دوم در باره مرگ برادر زاده شان بود. شب بود و درخانه با جناب عاصمی نشسته بودیم که تلفن خبر گزاری رادیوی بین المللی فرانسه زنگ زد و بدون اینکه بداند جناب عاصمی در خانه ما است، صحت ترور برادزاده اش را از من پرسید. گفتم که خبر ندارم و به او فهماندم که استاد اکنون نزد ما و در خانه است و خواهش کردم که پسانتر به من تلفن کند. جناب عاصمی نیز از این اتفاق آگاه نبود و من نمی دانستم که به ایشان چه بگویم. دوباره از سوی رادیو به من تلفن کردند که خبر درست است و خویش آوند ایشان در تاجیکستان ترور شده است. به جناب عاصمی گفتم و ایشان بدون واکنش خاص گفتند که دستور بوده است که دکتر عاصمی را بکشید و آنها بچه بی گناه را که دکتر بود کشته اند و بلا فاصله از من خواست که کمی در بیرون و یا باغ خانه گردش کنیم. به همسرم گفتم که ما بیرون میرویم،  همه ما در خانه بیشتر نگران استاد بودیم. …. به بیرون از خانه رفتیم و استاد خواست که در خیابان پر درختی که تاریک نیز بود راه رویم. در تاریکی استاد از پیش و من از پی او حرکت میکردم. دو سه ساعتی گشتیم و در باغ خانه نیز روی نیم کت بدون اینکه گپی زنیم نشسته بودیم تا اینکه استاد گفت بچم به خانه رویم . شب را شام نخوردند و من او را به کتابخانه کوچکی که ایشان آنجا میخوابیدند در خانه راهنمائی کردم و کمی خورد و خوراک نیز خانمم برایشان گذاشتند.

از اتفاقات جالب دیگر این بود که دولت خدانظرف هنرمند مشهور تاجیکی در پاریس بود. سال گذشته در همان زمان، در مرکز ژرژپمپیدو که یک سازمان و ساختمان فرهنگی بسیار مشهور و زیبا در پاریس است فستیوال فیلم های آسیای میانه را برگزار کرده بودند و کتابی بدین مناسبت نیز منتشر نموده بودند.  در این میان دولت خدانظر مهمان وزارت فرهنگ فرانسه بود و وی گاهگاهی به عنوان ژوری جشنواره کان در جنوب فرانسه دعوت می شد. در همین زمان او نیز در شهر پاریس بود و به خانه ما نیز می آمد.  در برخی از موارد در باره مسائل سیاسی جناب عاصمی و دولت خدا نظرف دیدگاه های موافق نداشتند ولی با همه هردو با خوبی و بسیار دوستانه با هم گفتگو داشتند و دولت احترام استاد را بسیار بالا نگاه می داشت.

از دوستان نزدیک جناب عاصمی در پاریس خانم ایرن مشیری بود که وی نیز با خانواده جناب عاصمی دوست شده بود و خانواده آنها ، به ویژه خانم دلارام را بخوبی میشناخت.

در پاریس با استاد در باره مسائل گوناگون ، زبان، ادبیات تاجیک و فارس،  شوروی قدیم، مردم تاجیکستان، مردم شمال و جنوب تاجیکستان ، اکادمی علوم، بخارا، سمرقند و برخی از شخصیت های مشهور تاجیکی ، صدرالدین عینی، احمد دانش، و سایر بزرگانی که تاثر مهمی در ساختار خود مختاری تاجیکستان و به ویژه در  شکوفائی فرهنگ نیاکان در تاجیکستان داشتند صحبت میکردیم . نتیجه این شد که پسانتر توانستم دو کتاب به نام جستارها در زبان و ادب تاجیکستان با همکاری استاد بزرگ محمدجان شکوری و دوستان دیگر،  فرهیختگان پروان جمشیدی و معظم دلاور فراهم و در ایران به چاپ برسانیم.

جناب عاصمی برنامه بنیانگذاری انجمن پیوند را در برنامه داشتند و همیشه از یک سلسله زنجیره فرهنگی صحبت میکردند که بتواندهمه کشورهای فارسی زبان و یا با فرهنگ مشترک جهان ایرانی را گرد هم آورد.  با پشتیبانی جناب عاصمی و با همکاری خانم دکتر هما ناطق استاد دانشگاه سوربن و جناب دکتر آبتین  ساسانفر  استاد دانشگاه در رشته حقوق، جناب منوچهر فرهنگی رئیس آموزشگاه بین المللی در مادرید و جناب دکتر رهام اشا زبان شناس و متخصص در ادبیات باستانی  در پاریس توانستیم در همین راستا که قرار بود انجمن پیوند در تاجیکستان تشکیل شود، ما نیز انجمنی به نام رودکی در پاریس بنیان گذاریم.   انجمن رودکی که یک انجمن رسمی از سوی دولت فرانسه می باشد با هدف کوشش در شکوفائی فرهنگ مشترک کشورهای قفقاز (آذربایجان و استی) و آسیای میانه ( تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان و قزاقستان) و ایران و افغانستان و گردهم آیی اندیشمندان این کشور ها خارج از مرزهای سیاسی است. هدف دیگر برقراری رابطه فرهنگی بین این کشور ها و کشور فرانسه می باشد.

در راستای هدفهای انجمن رودکی در پاریس،   جناب ساسانفر یک مرکز فرهنگی به نام «فرهنگسرای آریائی به نام دکتر آبتین ساسانفر و خانم مهر افزون فیروزگر»  در شهر استروشن ساختند، خانم  هما ناطق کتابخانه خصوصی خود را در اختیار اکادمی علوم تاجیکستان می گذارد، دکتر رهام اشا به عنوان استاد زبانهای قدیمی ارتباط تنگاتنگ به آکادمی علوم تا جیکستان دارد و از سوی بنیاد  منوچهر فرهنگی هر ساله جایزه ای در اکادمی علوم به فرهیختگان تاجیکی می سپارد. لازم است یاد آوری شود که همه این برنامه به ابتکار انجمن رودکی و با پاس خاطر نویسنده این خاطرات انجام شده است و محرک این سلسله کار ها در تاجیکستان استاد بزرگ ما، سیف الدین محمد عاصمی بوده اند. در زمانی که این کوتاه را مینویسم متاسفانه خانم دکتر هما ناطق، جناب دکتر ساسانفر و جناب منوچهر فرهنگی همه مانند استاد عاصمی این دنیا را ترک کرده اند و یاد آنها گرامی باد.

دیدار با جناب عاصمی درشهر دوشنبه

در سال 1993 جناب عاصمی از اینجانب خواستند که بتوانیم با عده ای از ایرانیان برون مرزی در جشن استقلال تاجیکستان شرکت نمائیم. این جانب در پاریس و جناب مسعود سپند در شهر سن خوزه آمریکا کوشش کردیم که بیش از بیست نفر علاقمند به این سفر را از کشورهای آمریکای شمالی، کانادا و اروپا گردآوری کرده و از راه مسکو به تاجیکستان حرکت کنیم.  همه در شهر مسکو گرد هم آمدیم و جناب طالبوف که یک اژانس توریستی داشت از ما پذیرائی کرده و ما را در هتلهای نزدیک به میدان سرخ (هتل مسکو) جای داد. روز دیگر همه از فرودگاه دیگری از مسکو به سوی شهر دوشنبه پرواز کردیم. در فرودگاه شهر دوشنبه جناب عاصمی به همراه چند نوجوان دختر و پسر با نان و نمک و کورنای تاجیکی از ما پذیرائی کردند….  شهر دوشنبه هنوز بسیار نا آرام بود و همه ما را نخست در هتل تاجیکستان و سپس در بوستانسرا جای دادند. در این برنامه ما برای نخستین با مردم تاجیکستان و فرهنگ آنان آشنا شدیم. جشن استقلال در تالار باربد و هنر نمائی های هنرمندان بسیار زیبا و دل انگیز بود. ما را بنا بر برنامه ای که انجمن پیوند با رهبری استاد عاصمی  طرح ریزی کرده بود به همه بخشهای تاریخی و آثارخانه ها، کتابخانه ها و تاترهای شهر دوشنه بردند.

استاد عاصمی در سالهای پایانی عمر

سال 1994 نیز به همین ترتیب من با گروهی با بیش از بیست نفر راهی شهر دوشنبه شدیم. در همین سال نیز بزرگداشت شاهنامه را نیز حکومت تاجیکستان در راس برنامه های انجمن پیوند و آکادمی علوم قرار داده بود…..  در زمانی که استاد در پاریس بودند ، برای ایجاد همبستگی بین فرهیختگان گستره فرهنگی ایرانی، قرار شد که یک سلسله همایشهائی در گوشه و کنار جهان انجام گردد و در آن به ویژه به فرهنگ مشترک همه کشورهای قفقاز، ایران، افغانستان و آسیای میانه که همانند فرهنگ نیاکان و یا فرهنگ باستان است توجه شود. در همین سفر که به تاجیکستان داشتم در این باره با جناب عاصمی صحبت کردم و قرار شد که در سال 1996 در زمان جشن استقلال کشور تاجیکستان ، برای نخستین بار این همایش با همکاری انجمن پیوند در شهر دوشنبه برگزار گردد. در سال 1995 زمانی که بازهم با گروهی به دعوت انجمن پیوند به شهر دوشنبه آمده بودیم، مقدمات همایش سال 1996 را با استاد آماده کرده و دعوت برای سخنرانی در برنامه ای به نام » پژوهش در فرهنگ باستان و شناخت اوستا» را طرح ریزی نمودیم. این برنامه قرار شده بود که از دوم تا هفتم ماه سپتامبر سال 1996 در شهر دوشنبه در ساختمان آکادمی علوم برگزار شود.

   در این دوره اتفاقات عجیبی افتاد که بیشتر برنامه های ما را دگرگون نمود. نخست یکی از همکاران فرهنگی ما در پاریس کشته شد. دکتر کورش آریامنش،  استاد قدیمی دانشگاه تهران که در پاریس زندگی میکرد توسط فرستاده های ارتجاع مذهبی در خانه خودش که در پیرامون پاریس بود با کارد از پای درآمد و قاتل اصلی به ایران برگشت. اتفاقا پیش از این حادثه به همراه وی و چندی از دوستان قرار داشتیم و در باره نخستین همایشی که قرار بود در تاجیکستان برگذارشود با هم گفتگو داشتیم و قرار بود که پاسخ پرسشهای آنها را از من استاد عاصمی بپرسم و به آنها برسانم. در این میان چند بار در همانروز به دکتر آریامنش  تلفن کردم …. پاسخ نداد و در پیامگیر پیام گذاشتم. دو روز دیگر فهمیدم که در همان شب وی را به قتل رسانده اند. اتفاق دیگر کشته شدن عالم پور، روزنامه نگار مشهور  در تاجیکستان بود که البته در باره عاملان آن کمتر آگاهی دارم..  اتفاق سوم نیز از پا درآوردن استاد عاصمی بود. من در یکی از شهر های امریکا بودم که خانمم  تلفنی خبر داد که استاد عاصمی را نیز در شهر دوشنبه تاجیکستان کشته اند.

مسعود میرشاهی

پاریس 

ادامه مقاله در هفته نامه تاجیکستان

Абармарде дар хотираҳо. Ба ёди Сайфиддин Муҳаммад Осимӣ

Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед
Telegram, Facebook, Instagram, YouTube

Акс, видео, хабарҳои ҷолибро фиристед: Viber, Whatsapp, IMO, Telegram +992 98-333-38-75


Шарҳ

Назари дигар доред? Нависед!

Leave a Reply

Ваш e-mail не будет опубликован. Обязательные поля помечены *