پریسا- سمرقند
مهتاب
در اين مهتاب شب گويا
زمين خواب و زمان خواب است
ولي خواب از دو چشم من هدر دارد
در اين مهتاب شب
اهل بشر از باده خراب
سر به سر مستند
سرمست
كه غرق دود آفتهاست
هزار انديشه و ميل دگر دارد.
يگان روزي، يگان سالي
همي خشكند
باری چشمهسار كوه
ولي هرگز
نميخشكد چشمهسار ديدگان من
دو چشم من سفر دارد
نظر دارد به سوي ماه
و ميپرسد وَ را
چرا اينقدر غمگينی
چرا اهل زمين خواب و تو بيداری
چرا آخر نميخوابی
مگر چون من ز عمر خويش بيزاری
و يا در انتظار يار
دو چشم خستهات از اشك
تو خود بيدار ميداری
و همه پاسخ ماه پر
به آه سرد و روي زرد
ز باب درد
اي چشمان
ميپرسيدم ز درد من
ببينيد اين نبرد من و ظلمتها
كه من شب زندهداري پيشه بنمايم
ز اهل عشق
و اندر انتظار يار
همه شبها بُدم بيدار
ز شوق آتش زدم خود را
و افكندم همه شب نور
كه تا بشناسدم از دور
و تا بشتابدم مسرور
به هر يك كلبه ولي چون زو نشاني نيست
اندوهگين همرازم
به هر يك عاشق مسكين همسازم
كه شبهايش بسي بيخواب ميباشند
كه تا تنهايي او بسا بيرنگ و بس بيتاب ميباشد را كنم روشن
نميخوابم
نخواهم خواب را
امروز و فردا هم
***
چاي و مهمان
از پياله ناگهان ريخت
چاي گرم
سبز و گلهاي استرخوان را شاداب مينمود
موج شديم
اين بهار ناگهان
در دل گرماپرستم شوق انگيخت
در دماغم بوي او ريخت
مهمانيست گرم در راه
مهمان خواب شبهاي سياه
مهمان خانه دل
آن نهال نوبر عشق
عاقبت درداد حاصل
***
درس مهر
ايا تقدير
بيا اينجا
به تو مكتب گشايم من
ترا درسي بگويم من
ز مهر و رحم
در اين بابت تو چيزي را نميداني
و بيرحمي ز خود بهتر نمیشناسی
مگر زشتي اهريمن
بمانده بر تو ميراثي
و يا خود اهريمن هستي
سر تلخي جان هستي
بقاي درد و شر هستي
و يا او را پدر هستي.
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ