شهزاده سمرقندی
سمرقند ای صیقل روی پرآژنگ
در انحصار معبد آبی
در انتهای فرصت زیبا
نشسته ام
پیراهنم آبی
و آسمانم آبی
و چشمانم سبز سبز رو به مزرعه خشک و خالی
سمرقند بیخوابی
می شکوفد لابلای منبر آبی
در انحصار معبد آبی
و باد های بی پایان
نشسته ام
بوی بیابان از نزدیک می آید
و سنگ های تحقیر
می زند بر در
و این همه خارجی
زبان دوستی کدام است این روز ها، ای دوست
زبان عشق
زبان صحبت سحر گاهی
زبان شبهای بیخابی
نمی دانی؟
در انحصار منبر لرزان
در انتهای شعله شادی
نشسته ام
من
آخرین نسل ثمرجویان سلجوقی
***
سلام مادر
امیدوارم نرنجیده ای
امیدوارم که مرا همچنان خوب می شناسی
و جوانیم را و بی-سر-و-خیالی ام را ببخشی
گرچند پند هایت را از یاد میبرم
گرچند از خود خواهی گل گل می شکوفم گاهی
گرچند خواب هایم می گوریزند
که گاوی جز گاو تخیول ندوشیده ام
و گوساله ای جز گساله های معصوم محبت
ننواخته ام در آغوش خویش
گرچند آسمانم آسمان دیگریست
گرچند دسترخان ام شیشه ایست
و یادی از باغ های سمرقند ندارد
دست به صورت نمی کشم
برای شکرانه ی نان
گرچند بیگانه ام گاهی
در میان بیگانه گان
من همچنان مال تویم
من همچنان در پی آرزوی تویم
ای مادر
که براورده کنم شیره هستی زمان
***
زمستان است
زمستان است
و آسمان تیره
نه برف است
نه سنجابی
نه روباهی
نه راهی
که به گلزار برد
و پنجره ها
ابروان خویش را به هم کشیده اند
و چشمانشان سبز نیست دیگر
در شیشه ی عینکشان
انعکاس خیره ی درختی ست
که با گردن دراز
و بازوان لاغر
مدام می لرزد
صدای آبصافکن می آید
از میان ظرف گیلالود
عجب
ماهیان هنوز زنده اند
و هنوز طلايی
بسیار خسته ام
که حتا نام ماهیان خویش را
فراموش کرده ام
زمستان است
و من نیستم آن کسی
که در خانه ی من
سرد و ساکت نشسته است
کتابی می خواند
سگاری می کشد
و چایی
می نوشد
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ