شهناز خجندی- تاجیکستان
کوچه
کوچه خالی است، در آن زمزمه پائی نیست
گوش بر باد بنه، گرمی آوائی نیست
باد می چرخد و در باغ بهاری جویاست
لیک در چشم خزان حرف تسلایی نیست
دور گشتم ز وی و با همه نزدیکی ماند
آه، چون دوری ما وصلت زیبائی نیست
چیست پیوستن تو با همه، ای آیینه؟
سخت تنهایی و مانند تو تنهائی نیست
روح پیوند هوس گشت و ز هستی بگریخت
دیر شد! یک نفس گرم مسیحائی نیست
حرف دیگر نزنم زآمدن فردا ها
آه، چون در پس این پنجره فردائی نیست
***
یک ترانه ام
من یک ترانه ام که تو ایجاد کرده ای
من سرکشیده ام ز دل پاک و نرم تو
من یک ترانه ام که سر و پا بریختم
در پای بوس نسیم نفس های گرم تو
من یک ترانه ام که تو آنرا سروده ای
در بامداد صادق اردیبهشت ماه
معصوم و بی غبار پر از مهر کودکی
در سایه نگاه تو بگرفته ام پناه
آری ترانه ام، ز لب تو پر کشیده ام
اما مرا ز شادی و مفتونیت چه سود؟
امروز گر تو گشته ای مجذوب من دریغ
یک روز خواهی میل سرود دگر نمود
من یک ترانه ام، که تو در پرده های دل
با مهر و با نوازش و گرمی سپرده ای
آکنده از عذوبت اندوه دردناک
من یک ترانه ام، که تو ایجاد کرده ای
***
امید سبز
من از شباهت تو با غروب می ترسم
که در فضای نگاهت طلوع بهمن هاست
دلی که خواست بهاری بیافرد، مادر
چرا هنوز دیار غریب شیونهاست
حدیث غصه ناگفته و نهانی بود
حروف اشک دل چشم های خاموشت
بهار نامه عشق کبوتران آورد
ولی نگاه به آن جمله شد فراموشت
صدای گرم مناجات دستهایت بود
که در نگاه سحر آفتاب را دیدم
در آشیانه خشکیده دل بی عشق
امید سبز گیاه، نشاط کار دیدم
منم که در نفس لحظه هیچ تر از هیچ
چه گویم از تو و قلب مهربان تو
فروغ تازه شعر همیشه ناگفته
تجلی ام دهد از شام دیدگان تو
من از شباهت تو با غروب میترسم
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ