صنم عنبرین- افغانستان
می نوشتم از تو
می نوشتم از تو باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم
دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت
می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل
خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت
می نوشتم از تو و دیدم که خورشید رخت
بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت
می نوشتم از تو و اسمت نمی بردم به لب
عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت
***
گل سرخ صدا
اتاق کوچک من قصهء دیدار می خواند
و ساعت از نگاهِ عاشق بیدار می خواند
وجودم امشب از هنگامهء یاد تو لبریز است
دلم امشب به یاد تو قناری وار می خواند
عطش در بستر من آتش سوزنده می پاشد
نماز عشق را نبضم بنامِ یار می خواند
تشنج های گنگی در رگ من داغ می کارند
تمنای دو بازویم ترا بسیار می خواند
بیا با واژه های سبز شعرت همصدایم شو
که نامت را گلوی تشنهء گیتار می خواند
به دیدار تو می رقصد دل بی تاب و دیوانه
تو می آیی و می آید بهاران باز در خانه
به رنگ چشم های شعر سازت سبز می گردند
دگر باره همه گلهای زرد و خشک گلخانه
دوباره زنده می گردد به بوی خاطرات تو
همان دلبسته ء رویت همان دیرینه پروانه
دوباره چشمهایت را به هرم گونه می سایم
دوباره بوسه می چینم ز لبهایت حریصانه
بیا تا سر گذاری بار دیگر روی این زانو
بیا تا گیسو افشانم بروی آن دو تا شانه
به گوشت از سر شب تا سحرگه قصه خواهد گفت
دوباره شهرزاد قصه گوی شهر افسانه
تو می آیی و می رانی تمام غصه و غم را
دوباره می رهم با تو ز اندوه غریبانه
***
دیدار
کو فروغی تا بتابد در برم
یا چراغی تا ببینم دلبرم
خوشه ء رنگین مهتابم کجاست
شعر سرخم قصه ء نابم کجاست
آن عبور عطر ها در یاد من
گرمی خورشید در فریاد من
آن عزیز و دلکش و شور آفرین
شهسواری پر عطوفت، دلنشین
خاطراتش لذت روز و شبم
آنکه نامش شعله پاشد بر لبم
باز آوازش به گوشم می وزد
بسملی در سینه ء من می خزد
***
بی تو
بی تو خشکیده ست دل در سینه ام
مانده تنها، منزوی، آیینه ام
بی تو دل در سینه ء من مردنیست
بی تو گرمی از دلم کوچیدنیست
بی تو می میرد دلم در انزوا
بی تو نوری نیست در نزدیک ما
بی تو عین زعفران شد رنگ من
یاسمن سوز است هر آهنگ من
تشنه ام من شربت دیدار کو
جرعه ء زان رود آتشبار کو
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ