طیبه سهیلا- دانمارک- افغانستان
آرزو
ای دوست
ای نهایت
ای دور دورترین
ای ساکنِ فصولِ گرما و روشنی
دیریست
دلم زین آسمان سربی پیهم گرفته است
یکروز خوب روشن
باری مرا
به مهمانی گل ها دوباره خوان
ای دوست
ای نهایت
ای دور دورترین
دیریست
بر استوای شب
در انتظار فجر مانده ام
ای منتظر چو من
باری به پاس درد مشترک
وان باور بزرگ
امسال اگر که باز
گلخوشه و طلوع و شگفتن
مهمان باغ شد
باری مرا به کوچه معیاد دوباره خوان
دیریست
دلم زین آسمان ابری پیهم گرفته است
ای دوست
ای نهایت
ای دور دورترین
باری اگر بشارت باران
بر زخم های ترک خوردۀ زمین
مرهم دوباره ماند
مشتی ز عنبر خاکِ وطن را فرست به من
دیریست خانه ام
از عطر زنده گی
بیگانه مانده است
****
مرا بیاد بیاور
هوای دیدارت
بشارت باران است
وقتی ترک های زمین
آب را نجوا می کنند
هوای دیدارت
حضور فجر است
وقتی در شط شب
کسی صبح را صدا می زند
هوای دیدارت
معنای دریافتن
پذیرفتن و همگام شدن است
وقتی جسم کرخت برگ
در نوازش دستان گرما و روشنی
نفس می کشد
مرا بیاد بیاور
اهای بشارت باران
حضور فجر
معنای دریافتن
وقتی در فاصلۀ دو نگاه
گل اشتیاق
در بلور انتظار چهره
لبخند می زند
مرا بیاد بیاور
مرا بیاد بیاور
***
تندیسی ز آزادی
وطن خسته
وطن خاموش
تو آزرده، تو ویرانی
ولی محکم تو برجا چه ایستایی
صبوری را تو فریادی
هزاران عرش باور را
تو آغازی تو پهنایی
شکوه اوج را مانندی
درون وسعت هر آبی باور
سهمگین، ساده و خاموش
چو تندیسی ز آ زادی
هوای اشتیاق خفته در قلبی
که می رقصد درون سینۀ
هر فرد آزادی
تو بال آرزو، تو شوق پروازی
ز گمنامی
رهایی را رسیدن را
تو آغازی تو انجامی
الا ای میهن و مامن
تو جنگجوی کهنسالی
عقابین چشم، بلند بالا
ستبر بازو، سهمگین گام و کوه پهلو
که تا بوده ست رزمیده
برای عز و آزادی
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ