صالحه رشيدی — افغانستان

 انتظار

در دهکده سبز

وزش باد

پيکر درختان بيدرا نوازش ميداد

در قطار درختان

و خروش امواج دريا

محو زيبايي طبيعت شده بودم

هر طرف سبز بود

هواي گوارا تن من و درختان را

نرم نرم مي بوسيد

و در ميان انبوه درختان و سبزه ها

نفس هاي شمرده و آشنا

در کنارم

 آه! چه دلپذير و روحبخش

کسي که سالها در انتظارش بودم

در چند قدمی مرا استقبال ميکرد

و نفس هايش مرا نيرو ميداد

و سايه هاي راستين او به دنبال من

در انتظار پيام و نامه هايش

و لي خودش

سايه وار مرا دنبال ميکرد

 و چه احساس شگفتی برايم دست داد

فارغ از و سوسه و تشويش

فارغ از وحشت

نزديک به عاطفه  و مهر بودم

مدتها خواب از چشمانم ربوده شد

خواب چشمانم را نوازش داد

در تپش هاي قلب و نفس هايش خوابيدم

با جبران گذشته آرام آرام نيروي دوباره يافتم

دريغا! روز زود گذشت

قصه ها نا تمام ماند

باز هم در گوشه ها

تنها نشستم

چشم انتظار او

***

نیامد

آه! ز شهر غصه ها و اندوه

ز گریه طفلان و ناله زنان

ز گور خونین شهیدان

و مردان راه آزادی

ز رفیق همرزم گلگون کفنم

ندارم پیام

ز صلح و آرامش و صفا

نیست خبری

ز تن برهنه کودکی هر دم دارند غوغا

زنی را در حصار بلند مساوی حقوق

با تیر می زند

با تفنگ مذهب میکشند

با جور میبرند تا پای صندوق رای

تا حضورش را مسخره کنند

کم رنگ بودنش رنگ تقلب و ریا دهند

ز شهر غصه ها و خونین تن ها

ندارم پیام

نیامد پیامی ز راه دور

ز شهر غصه ها و اندوه

وقتی قلب آدم می هراسد

ز لحظه اندوه

ز لحظه های مبهم

ز غم و اندوه مردم کسی نمی گوید

از گذر وطنم کسی نیامد

که چه آشوب دارد

نیامد و نیامد

***

بیا، ای جان من

 دور مرو که رهزنان در صحرا و دمن

در پیشت قلعه های بیگانه ها در پشت قلعه های بیگانه ها

با دستور چند عیاش و خوشگذاران

دانه های نفاق را در تار نیستی

برای من و تو در چه خیال چیده اند

این آشیان کوچک و امید را ویران مکن

روز ها چه شتابان می گذرد

عصر جهالت نیست که ندانی سیاهی شب را

بیا چون گذشته نه چندان دور

یک تن و یک روح برزمیم

برای درد های ناگفته زن در وطن ما

برای طفل گرسنه و دردمند یتیم

برای تن برهنه گان سال

برای جوان گلگون کفن

که هر روز مادران در سوگ شان مویه می کنند

 که مادران در سوگ شان، زجه میکشند

بیا برزمیم برای مردم آواره و سر گشته

از مرز های بیگانه برای آسایش چندی

بیا برزمیم برای خدا، که خدایان سیم و زر مارا به تباهی کشیده اند

بیا درد من و تو یکی است غافل مباش، غافل مباش

جور روزگار عوض شده چون روزگار عوض شده

با خنده های نمکین می دزدند حرمت را

غیرت و غرور را

آبرو، عزت زن و خواهر من و تورا

غافل مباش درد من و تو یکی است

فریب این برق رزق دنیارا مخور

من و تو همان فرزند صدیق وطنیم

که نیم نان را به راحتی در تاریکی شب

با صداقت نصف میکردیم

بیا جان من، تن من،

من همانم که برای کشورم

تا صبح ها خواب های طلایی می دیدم

چه بی باک و با صفا دریدیم دژمان دژ زمان

که باز تنه زخمی اژدهار

سر بلند کرد برای نابودی من و تو

بیا تا دست به هم دهیم

بفشریم گلوی تنگ حسادت را

از نو بیا آغازیم جهان دیگر را

تا من و تو زنده بمانیم

برای فردای نورانی

و فردای بهتر برای زندگی

دسیسه و توطئه بس است

من و تو یک تن و یک روح شویم

 سازیم وطن را ختن

همه چشم در انتظار اند

Солеҳа Рашидӣ – Афғонистон

Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед
Telegram, Facebook, Instagram, YouTube

Акс, видео, хабарҳои ҷолибро фиристед: Viber, Whatsapp, IMO, Telegram +992 98-333-38-75


Шарҳ

Назари дигар доред? Нависед!

Leave a Reply

Ваш e-mail не будет опубликован. Обязательные поля помечены *