نیکی میرزایی- هلند- ایران
قافله بیداری
وقتی قبیله شب
دستهای انقلاب را بریدند
و صبح را به زلالت شب فروختند
برای گردنِ آرزوهای جوانی مان جز طناب نبافتند
پرواز و پرنده را به قفس فروختند
ممنوعیت را بر پیشانی قله ها حک کردند
تا آسمان پرِ امید را به پرواز نسپارد
و کبوتران رهایی
از طاقچه آزادی کلمه ای برنچینند
شب کاران
آفتابکاران رنجهای بی پایان عشق را
در توده ای از ابرهای سیاه دفن کردند
و در دورترین گوشه ی باغ
درخت کدورت کاشتند
قافله ی بیداری اما
چون خلیج و خزر خروشان
ماه را بر زمین خواهد نشاند
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ