گلناز- تاجیکستان
نگاه
ای در آثار خیالم یاد تو
در دو چشمم چشم های شاد تو
هر چه غیر توست، بر من نیستیست
گرچه آن از بارگاه ایزدیست
مشمری دل را گذرگاه و تمام
این سمای توست، ای اخترمقام
دعوت آید از سرود دیده ها
سوی از تقدیرها رنجیده ها
دستهایم ترجمان فکر تو
داستانم کارگاه ذکر تو
دزد حوش توست معنی شراب
می كشاند جسم را تا رخت خواب
تا سحر افسوس می ماند فقط
درد سر را روح می داند فقط
آن شرابی که برای ما رواست
داروی دیدار، معیار دواست
با شرابی شوی دستت از شراب
اختصارش کن از این دنیای آب
***
عشق آفرین
روز زیبایی برای شعر بود
در دلم ساز و هوای شعر بود
باز بی پروا مثال ذره ها
لحظه پرواز در صحن فضا
خواستم تا ابتدا آرم نظر
از میان عصرها کردم گذر
نورها در اختیار آب ها
آبها آرام همچون خوابها
بلکه آدم ماهی تنهاترین
گاه در آب بود، گهی ساحل نشین
دشتها خاموش چون سطح خیال
می زند سیمرغ سوی شمس بال
کوهها آن جا پرندكهای خوش
بیشهها خیلی جوانند و بحوش
یا به حجم ساحت زیبای خود
هست خالی عالم بود و نبود
با امید سبز آدم گشتنش
رستنی خوشبخت هست از بودنش
داستان دستهایش سرخ بود
لیك از آدم شدن پیکی نبود
عشق هم در جستجوی منزلی
خواب می دید و نمی یابد دلی
خویش را دیدم، که یک کف خاک نم
در تلاش هست گشتن می تپم
جنبشی آمد ز درک نور او
هست کردن شد مرا منظور او
با همین تدبیر نام او خداست
او همان سردفتر دنیای ماست
ساده حیرانی، که «آ» بود اسم آن
شد ندای اولین آن زمان
بس که دانستیم معیار شتاب
دیر کردن بود در تحریک آب
نشعه ی ما شعر شد در زندگی
بیرون افتاده ز کار بندگی
کارگاه واژهها را ساختیم
شعر گویان لحظهها را باختیم
بلکه این بازآمدن از مرگ بود
سوی بالا رفتن یک برگ بود
وقت طیران سبز شد آن برگ زرد
خویش را با شاخهها پیوند كرد
عین رویای فرارون پیک داد
از پگاه و از همه فردای شاد
باز در تابع دیروز جهان
یا تصادفهای امروز روان
یا که در بیم غم و فردای دور
بگذرد این شاعری با شام و نور
جسم ما با روح دنیا زنده بود
زندگی هم با صداها زنده بود
ما و تو یک زندگی را زیستیم
آمدیم، تا کشف کردیم، کیستیم
هضم کرده واژه «آرام»را
خواب گلهای نماز شام را
درک کرده جان بی تمكین آب
بحر بیساحل شدیم از اضطراب
قله گردیدیم با درک نگاه
لحظه ای بودیم در دامان ماه
دل نوردا، داستانم شد تمام
دارد اما زندگی ما دوام
چون دلیل عشق دل را همچنین
می نهم در سطرهای آخرین
***
در آسمان
خواب دیدم مادرم پشت در است
جای دست و پای او بال پر است
بال می افشاند می شد دورتر
وا نشد در خواب های تیره در
پشت در ره بود و نور آسمان
آسمانی که رباید آدمان
خوب را در خواب دانستم چه بود
قصه درینهی بود و نبود
اندک اندک می روی از چشمهام
مادر، ای آرام دور از ازدحهام
مادر، ای امروز بی آینده ام
لیک در اندیشه ها پاینده ام
آن چه با ما و تو دنیا می کند
بعد مردن بال پیدا می کند
می کند یک روز مارا هم صدا
آسمان خالی بی منتها
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ