بهاره رضایی — ایران
چله نشینی
به قبض داده ام دلم را
دچار آگاهی خفیفی شده باشم انگار
به غار می روم
به چاهِ بیژنم
به شهود متلاشی در اتاق
که صدایِ کلمه هایم درآمده
به اَندیمشکی که تو از آن آب می خوری
به جنگ تن به تن ِ مان، مدام!
به راویِ روان-پریش چشم هات!
با خط غبار می نویسم این بار
که جذامی تبعیدی توام
به جزیره ی مجنون تنت!
به غنایمی که از جمعیت دست هات می برم
و بر باد می دهم
اِشراق می کنم این لحظه را
به غار می روم
به چاه بیژنم
و عدم قطعیت تکانه هاش
به رساله ی سقراطی افلاطون فکر می کنم
و بیوه مرگی این سطرها آغاز می شود
جهنم من این جاست
گوش کن!
حالا که به این جایِ قصه رسیدیم
گوش کن!
وصیت می کنم که
کرانه هایِ وسیع تری می خواستم
با حواصیل آب هایِ کناره
که نک بزنند به زندگی ام
وصیت می کنم
و با خط غبار می نویسم
این بار
بدون پشتوانه ی نسخ و ثلث
و به کبوتری الصاق می کنم
برسد به جزیره ی مجنون تنت
و اندیمشکی که تو از آن آب می خوری!
***
دریچه دل
چیزی در طبقات این ایوان نمی بینم
چیزی که بیاید
و تب کنم
من از عمود همین منطقه
به سمت تازه ترین ارتفاع کشیده شدم
و خوب می دانم که تب
نشانه ی آگاهی ا ست
می آیی و نفسم از آمدنت بند می آید
سرم را روی سینه ی تو می گذارم
مرکز آمد و رفت ماهی های کوچک را ردیابی می کنم
ماهی هایی از مناطق مختلف
که بطن کوچکم را
به دهلیزهای تو مربوط می کند
به دهلیزهای شاد و جوانت
دریاچه های زیادی در جریان است
این جا مرکز تفکرِ یک بودای کوچک است
که می خواست
فرهنگ مدیترانه ای داشته باشد
و در باره ی فولکلور شرقی تحقیق کند
و انسانش مدام آرزو باشد
مرکزِ بوم قلبم را کشف کردی
و روی سرخرگ های آن نقاشی می کشی
خوش می خوابانم
ماهی های قرمز سبز
آبیِ رگ های تو
صدای جان دادن می آید
و من هنوز درگیرِ قایق سواری
در آب های سبز تنش هستم
***
فرو می روم در ابرها
و گزارش می دهم
نِزاع در شاهنامه هنوز ادامه دارد!
من وکیل مدافع رستم نیستم!
اما به گواهی پی نوشت هایِ فردوسی
لایحه ی آیین داد رسی او
عادلانه نبود
اما تصویب شد
به عطف همین نقطه
و شهادت می دهم که
کنترلی بر اعصاب آسمان ندارم
فقط سر به هوا شده ام این روزها
و فرو می روم در ابرها
از جغرافیایِ اطرافم
تنها مردی را می شناسم
که من طبیعتِ اویم!
اما دخالتی در شرایط جویی اش ندارم
از صبح امروز به باتلاق هایِ خونی جهان
خیره شده
و مثلِ یک عقاب
غمگین است!
شاهنامه می خوا ند
و غمگین است
به موسیقی گوش می کند
و غمگین است
من گردآفرید او می شوم
تلخ که می شود
تیر می خورم انگار
و مجروح زوایای زخمی چشم هاش می مانم
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ