خالده فروغ- افغانستان
بیهودگی
با قلمی که ابری است
واژه هایم را
هجا هجا می شکنند
تا مصراعی از عشق نخوانم
صدایم را بریده اند
اگرچه خونین، اگرچه زخم آگین
در نوار قلب عشق ضبط می شوم
اما نومیدی نیرومندتر است
گامهایم با پیش رفتن انس نمی گیرند
و تحرک، گناه نابخشودنی روزگار است
همیشه از نشستن و شکستن و سکوت
آیینه ی مرا اندرز داده اند
ساعت زمان ما همیشه پنج عصر است
هیچگاهی پنج بامداد نبوده است
هیچگاهی از برکه ی یادم نخواهد رفت
که تحرک، گناه نا بخشودنی روزگار است
همیشه بوی غروب در مشامم اندوه می آورد
مجسمه ی کوهی در من شکل می گیرد
و هر شب با گریستنی طولانی فرو می ریزم
شهر فریاد زنگار بسته است
خسته است
***
گريه های شبنم
عبور می کنم از دره دره تاريخ
در اين هوا که نگون گشته طالع باران
در اين زمين همه گی دشمن اند نی ياران
چگونه گل بدهم؟
پرنده گان هياهو
از آشيانه اندوه گينِ حنجره ها
پريده اند و قفس پای بند شان کرده ست
کسي نمی خواند
نماز پنجره هارا
که هر نگاهی را
در اين ميانه طهارت نمانده است به جا
تمام فصل پر از باغ های طاعونيست
و ريخته است سر انگشت بيدهای نوا
کسی نمی شنود گريه های شبنم را
شب آب گشته و وجدان روز ترکيده است
درخت شعر به دوش من است و حيرانم
در اين جزيره بی آبروی گل بدهم؟
***
همیشه پنج عصر
سطرهای بنفش نگاهم را خط خط میکنند عبث
با قلمی که ابریست
واژه هایم را
هجا هجا می شکنند
تا مصراعی از عشق نخوانم
صدایم را بریده اند
اگرچه خونین
اگرچه زخم آگین
در نوار قلب عشق ضبط می شوم
اما نومیدی نیرومندتر است
گامهایم با پیش رفتن انس نمی گیرند
و تحرک گناه نا بخشودنی روزگار است
همیشه از نشستن و شکستن و سکوت
آیینه ء مرا اندرز داده اند
ساعت زمان ما
همیشه پنج عصر است
هیچگاهی پنج بامداد نبوده است
هیچگاهی از برکه ء یادم نخواهد رفت
که تحرک گناه نا بخشودنی روزگار است
همیشه بوی غروب در مشامم اندوه می آورد
مجسمه ء کوهی در من شکل میگیرد
و هر شب با گریستنی طولانی
فرو میریزم
شهر فریاد زنگار بسته است
خسته است
کلکین خانه ء ما آژنگین کلام است
با دیوار در میان میگذارد
بیداریی را که به آن نرسیده است
این بار، باران
در گرداگرد باد میوزد
و دستان درختان را
بی هیچ سنجشی به زمین پرتاب میکند
نای نای تنهایی باید نواخت
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ