فرنگیس شنتیا — ایران
آرزو
به همین هم شکر
به همین هوای مشترکی
که زیر آسمان این شهر
با تو نفس می کشم
به همین پرسه در خیابانی
که اگر چراغ قرمز نداشت
مرا به خانه تو می رساند
دیدنت را شکر
که مرگ زودرس مرا
چند فصل دیگر عقب انداخت
دورنمای شانه هایت را شکر
که برای من اعتماد مقدر شد
بودنت را شکر
ماندنت را شکر…
***
شیدایی
عید منی
که باید چراغانی ات کنم
از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی
تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک
عشق نو رسیده منی
که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم
چیزی شبیه خوشبختی
تا وقتی صدایت می کنم
باران اول بهار را هم به یادم بیاوری
عمر تازه منی
که باید به پای تو آن را سوزاند
نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی
نیم دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی
خطای منی
که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند
با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد
با شرمی که خیس در حضور تو می میرد.
***
گناه
یکرنگی ات بیقرارم می کند
در اتاقی که
پنجره اش رو به دوربین های مخفی باز می شود
و نور می گیرد از چراغ قوه سربازی
که عاشقی های مرا می پاید
و از نفس های داغ تو شماره برمی دارد
ظلمت مرطوبت تازه ام می کند
آنقدر که باور نمی کنم
همان چروکیده سالیان تحت تعقیبم
ارتکاب گناه با تو
تجربه دلچسب یک شورشی است
آنگاه که از مراسم تیرباران خود گریخته باشد
و بوسه هایت
شلیک گلوله ای است
آغازگر یک انقلاب ویرانگر.
***
دلتنگی…
بمان
نه برای من
برای این کوچه
که انتهای آن
در سپیده و انتظار گم می شود
برای این خانه
با دلتنگی هایی که از پیراهن زنانه اش می ریزد
برای این اتاق
با دنده های شکسته در زخم بی کسی
برای عشق
که در قهوه ای چشم های تو عریان می شود
بمان
نه برای من
برای این درخت
که قرار بود یک قفس آواز
بر شاخه هایش بیاویزی
برای این بهار بمان
برای این بهار
که روی شانه هایت افتاده
و ترکت نمی کند.
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ