حسنا محمدزاده — ایران

یاد تو…

   وقتی بیایی سینه را خانه تکانی می کنم

رنگ تمام پرده‌هارا آسمانی می کنم

وقتی بیایی روز و شب چون کودکان نو سخن

با ذوق در دنیای تو شیرین زبانی می کنم

آنقدر خیره مانده ام بر عکس‌های کهنه ات

انگار دارم قاب ‌هارا هم روانی می کنم

طاقت نمی آرم کسی آیینه ات را بشکند

با قیل و قال سنگ‌ها هی مهربانی می کنم

من با تمام  واژه‌ها  اتمام حجت کرده ام

شعر تو را شور تو را  روزی جهانی می‌کنم

یک جای دنیا شعرها با هم آشتی ‌مان می دهد

آن وقت هر شب در هوایت شعر خوانی می کنم

دیگر چه فرقی می کند من پیر باشم یا جوان؟

وقتی تو باشی تا ته دنیا جوانی می کنم

***

پاکی زاینده رود

دیگر گره خورده وجودم با وجودش

محکم شده با ریشه هایم تار و پودش

روی تمام فرش های دست بافم

جا مانده رد پای رویای کبودش

سلول هایم را شبیه مشتی اسفند

پاشیده ام در آتش از بدو ورودش

باید به این آتش بسوزم یا بسازم؟

وقتی به چشمم می رود هر روز دودش

آیینه ام با شمعدان ها عهد بسته

حتی ترک هم بر ندارد در نبودش

از نارون های سر کوچه شنیدم:

می آید او، فرقی ندارد دیر و زودش

دل بر نخواهم داشت از این عشق معصوم

چون اصفهان از پاکی زاینده رودش

 ***

 ماه گمشده…

اردیبهشتم در تب  پاییز، گم شد

در برگ ریزان های وهم آمیز، گم شد

هی دانه دانه دانه گل های انارم

در بادهای وحشی و یک ریز، گم شد

انگورهای آبدار تاک هامان

در خمره های از تهی لبریز، گم شد

تاریخ من با آخرین اسطوره هایش

بین غبار لشکر چنگیز، گم شد

فریادهای سینه ی مشروطه خواهم

پشت سکوت ممتد تبریز، گم شد

من ماندم و ماه و شبی یلدایی، اما

ابری رسید از راه — ماهم نیز- گم شد

دیوانه ای با کفش های وصله دارش

در کوچه ی عشقی خیال انگیز، گم شد

 ***

دختر پا برهنه

شعرهایم شدند خاکستر، واژه­ های تغزلم دودی

تو همان شمع شعله­ ور در من، تو همان عصر اشک آلودی

دختری پا برهنه راه افتاد، تا تو را جستجو کند در باد

هر طرف رفت دید آن جایی، صخره­ ای، کوهپایه ­ای، رودی

رفت شاید سفر بهانه شود، تا تو از خاطرش رها بشوی

چمدانش که باز شد ناگاه، دید بین لباس­ ها بودی

سر به­ زیر و نجیب و محجوب است، این­ که در من نشسته اما نه!

این همه راه را عزیز دلم! با نگاهت چگونه پیمودی؟

از تمام مداد رنگی­ ها، سهم من زرد کهربایی شد

هی گل سرخ می ­کشم اما، می ­شود شاخه شاخه داوودی

دختران قبیله می­ بافند، صبح تا عصر طرح چشمت را

بین انگشت­ های­شان تاری، روی قالیچه­ های­شان پودی

ببر وحشی هجوم کن در من! رم بده دسته­ ی گوزنان را

آن طرف رد پای آهوهاست، پس کجا می­روی به این زودی؟

Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед
Telegram, Facebook, Instagram, YouTube

Акс, видео, хабарҳои ҷолибро фиристед: Viber, Whatsapp, IMO, Telegram +992 98-333-38-75


Шарҳ

Назари дигар доред? Нависед!

Leave a Reply

Ваш e-mail не будет опубликован. Обязательные поля помечены *