سودابه طهماسبی — ایران

 بعد از این…

بعد از این بر سنگفرش و در خیابان های شهر
رد پـاهـای تـورا می جویم از هـرجای شهر
تـا قـدم ها از مسیـر پیـش رو خـواهـد سـرود
هـمـصدایـم، بـا صـدای مبـهم نجـوای شهر

تـا خیـالم بـا تـو در حال و هـوای گفتگوست
معنی سرگشتگی هایـم برایت، جستجـوست
هرکسی می گوید ازگم کرده های راه خویش
مثل من بـا انتهای جـاده هایش، روبـروست

می روم چـون رهگـذرهـای غریب و آشنا
بـیـن بـودن یـا نـبـودن مانـده ام، بی اعـتنا
می کشم خـط و خطوط ساده ای را از عبور
در مـرور خـاطره هایت، همیشه بی صـدا

بعد از این، در رفت و آمدهای تند روزگار
هـمصـدایم بـا صبوری های فـصـل انتظار
تا که عمرم بگذرد هر لحظه اش با یاد تـو
می سپارم لحظه هـارا دست عـمر آزگار

همصدای خانه ام وقتی که بغضش می شکست
یا نم بـاران بروی پشت بامش می نشست
همصدای ناودان بودن، کنار جوی اشک
در هـوای درد دل هـایم کمی بیهوده ست

در هوای درد دل، در خلوت هر جای دور
همصدایم با صدای سینه ی سنگ صبور
سایه های غم که می افتاد، روی شانه ام
نقش آن پیـدا نشد هـرگز به زیر پـای نور

تا نوشتم شعری از دوری، جدایی از سفر
روی دیـوار تـمام کـوچـه هـای بی خـبر
دیده ام درپای دیواری که یادی مانده ست
می نویسد یادگاری زیر آن، یک رهگذر

«ساربان آهـسته ران کارام جانم می رود»
با صدای دل کـه بـر روی زبـانم می رود
همصدای زخم های کهنه ای، آهَش هنوز
از نـهـادم، تـا بـه اوج آسـمـانـم می رود

با شلوغی هـمدم و همراه و هم آوا شدن
همصدای بی کسی درگم شدن، پیدا شدن
نیمه شب ها، خستگی از دردهایم می سرود
تا سَحَر با دو دو ِ چشمان خود همپا شدن

مـثل بن بستی که در راهش ندارد ادعا
بعد تـو خالی شدم از اشتیاق کوچـه ها
همصدای سنگفرشی در خیابان های شهر
رد پایت، بی صدا همواره می خواند مرا
***
بارش باران
خواستم از سفر عشق، گریزان باشم
در مـسیر و گذر حادثه، طوفـان باشم
بین هر مهلکه ای، پرسه زنان، جایی امن
فـکر آرامـش دل، عـافـیـت جان باشم
ایستادم که نگویند زمین خورد و شکست
زیر آوار، نبینند، که ویران باشم
یاد من داده زمانه که در گردش باد
قامتی خم شده در پیکر ِ لرزان باشم
باورم کاخ که از جنس کلوخی می ساخت
زیر سقف گلی اش، در پی ِ سامان باشم
درکجا؟ کـشتی دریـای تلاطـم زده ام
تا به کی؟ صخره ای در موج خروشان باشم
گفتم از راه خیـالم بـه سعادت برسم
کنج دنیـای تـوهم زده، پـنهان باشم
بهترین حـالت یک زندگی اجباری
بهترین حالت یـک حـال پـریشان باشم
دل فرو ریخت اگر لحظه ی عاشق شدنم
باید از دلهره ها، سخت هراسان باشم
بـاید از پای غروری که بـلغزد، اما
در سراشیبی احساس پشیمان باشم
سرنوشت هرچه به پیشانی خودش خواست نوشت
دست من نیست اگر این بشوم، آن باشم
در ورق های بهم خورده این دفتر شعر
خط به خط منتظر نقطه ی پایان باشم
مثل آن کس که شبیه هیچ کس جز تو نبود
خواستم از سفر عشق گریزان باشم
خواستم مثل همان معجزه ی آخر عشق
همه جـا هیچ فقط بارش باران باشم
***

شده یک بار تو هم …

شده یک بار تو هـم، سخت دل آزرده شوی
همه جا، بی خبر ازحال خودت برده شوی
مـثل خـاکـستر بی حاصلی از آتـش و دود
مرهم زخم پر از درد نمک خورده شوی

شده بـا دست خـودت، بـاز عـذابت بدهند
از خوشی، لذتی اندازه ی خوابت بدهند
وای ازآن چشمه ء آبی که به هنگام عطش
وعـده اش را  به بـیابـان سـرابـت بدهند

هـر نـفـس، منـتـظر رفـتن جـانـت بـشود
روز و شب، خون جگر قاتق نانت بشود
زندگی صحنه ء جنگی که درآن تا دم مرگ
حس ویـران شدنـش سهم جهانـت بشود

خانه از گردش ایام که غمگین شده ست
در و دیوار به هر پنجره بد بین شده ست
تا هـوای خفقان آوری درخـاطره هـاست
بغض هم با تپش قلب تو سنگین شده ست

رفته ای از دل و از دیده که آسان بروی
چون نسیم از گـذر عـمر، شتابان بروی
چون نسیم باشی و با یاد گون های کویر
هـرکجا، در طلب خـار مغیلان بروی

زنده باشی و هـمه مـرده حسابت بکنند
آشـنا بـاشی و بـیگانـه، خطابـت بکنند
حرفها پشت سرت مانده که در وقت وداع
گـاه، بـا گفتن یک جمله خرابت بکنند

حرفها پشت سرت مانده در این سینه ء تنگ
شیشه آسوده نشد از خطر ضربه ی سنگ

بارها زخم اگر خورده ای، درمان شده ای
عاقبت، قاتل جانت شده یک مشت جفنگ

تو اگر سوخته ای ، حاصل خـاکستر تو
بشود روی تنت، مرهمی در باور تو

هر زمان چرخ فلک نوبت بازی بـدهـد
چه کسی بوده به جز درد فقط یاور تو ؟

Судоба Таҳмосбӣ – Эрон

Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед
Telegram, Facebook, Instagram, YouTube

Акс, видео, хабарҳои ҷолибро фиристед: Viber, Whatsapp, IMO, Telegram +992 98-333-38-75


Шарҳ

Назари дигар доред? Нависед!

Leave a Reply

Ваш e-mail не будет опубликован. Обязательные поля помечены *