عارفه بهارت — افغانستان
یاد یار…
خسته، افسرده، دلتنگ و نزار
می گذشتیم ز کنار هم از آن کوچه که اندوه نداشت
باد گیسوی مرا می آشفت
رخوت سنگی دستان مرا
هرم دستان کسی می افروخت
نفس گرم کسی می بخشید
مجمر عشق به تنهایی من
خواب ماتمکده جان مرا می آشفت
شه¬سواری که به تاریکی شب ره می¬برد
به کنار غم و تنهائی من
پنجه در پنجه من کرد گره
گفت دانی که ز بعد ایام
که به دل عشق کسی راه نکرد
غم اندوه کسی چون مهرت
به دل خسته من جای نکرد
بپذیرم که تو هستی با من
باعث شادی انگیزه و سرمستی من
یارب امروز که دلتنگم و افسرده و زار
هیچ آیا زمنش یادی هست
هیچ آیا به دلش می گذرد
که «بهاری» به هوای غمش آبد هست
***
بچه قندهاری
از دیاران پریشانی برگرد
سرت را برای درد دیگران
دستمال مبند
رییس جمهور فرمان برادری ترا با خودش
بار بار مهُر تایید زده است
طالب بچه یی قندهاری
برگرد!
سرت را بر دامان برادر رییس جمهورت بگذار
تا در کشتزار سوخته یی چشمت
تخم خواب بکارد…
طالب بچه یی قندهاری
از دیاران پریشانی برگرد
پریشان مان مکن
انار های باغ برادرت در (هوای چیده شدن به دستهای ترا دارند برگرد( جنگ خونین انار و دندان) را
زیر دندان های خودت تجربه کن
و با شگوفه های سیب در شمالی
و انگور در بگرام
مهربان باش .
طالب بچه یی قندهاری
از دیاران پریشانی برگرد
بگذار دخترکان کابلی
سرِ آسوده به دامان مادر هاشان بگذارند
و بهشت را در خواب ببینند
پریشان شان مکن.
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ