هما فره وشی- آمریکا- ایران
برباد رفته…
شوق سفرم هست ولی بال و پرم نیست
جز شور پریدن ز قفس در نظرم نیست
بالی که شکسته است به پرواز چه خوانی
زان خاطره ها غیر هوایی به سرم نیست
گفتی سخن از خویش بگویم، چه بگویم
ای دوست به جان تو که از خود خبرم نیست
روزی که گزیدیم سر خاک ره دوست
زآن پس سر این خانه و آن رهگذرم نیست
گرداب مرا بر سر این موج نشاندست
غلطیده ام و فکر رهایی به سرم نیست
چون مور در افتاده به طاسم من و دانم
زین لغزش و برخاستن من ثمرم نیست
آرام من آنجا که دلارام من آن جاست
آرام نگیرم که دلارام برم نیست
من در هوس خانه خود خانه بدوشم
میمیرم از این غصه که پای سفرم نیست
یک مشک از آن خاک به دنیا نفروشم
گر باغ بهشت است هوای گذرم نیست
«این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست»
این بام بلند است ولی بام و درم نیست
***
بت سنگی
بت سنگی من ترا ساخته ام
پیکرت را من ز هر زایده پرداخته ام
تا تو پرداخته گردی
من به پایت همه هستی خود باخته ام
بت سنگی
سال ها از پس هم رفت و گذشت
تا که با قیمت یک عمر به تصویر تو جان بخشیدم
و تو با اولین جنبش خویش
تیشه را بر سر من کوفته ای
درس تلخی به من آموخته ای
زخم سر؟
باکی نیست
زخم دل می کشدم
قیمت سنگ دلت چند؟ خریدارم من
تا به این وزنه نکوبی سر هر دوست به سنگ
تا نسازی دگری را دلتنگ
روزهای خوش ما زود گذشت
بگذرد قصه این دوران هم
بیش از اینم به شب چشمان بی نگاهت مسپار
بت سنگی بگذر از ما و به خویشم بگذر
به سلامت، اشک من بدرقه راه تو باد
خانه ام ویران کردی، خانمانت آباد
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ