نجمه موسوی — ایران

 

تردید

نور می آید و می رود

و به هر تابش اش

پرده ی چشم را می درد.

تیک تاکِ ساعت

گوش را می آزارد.

زن تاب می خورد

از سعادت به عدم

از ناامیدی به شعف

از فراز به فرود می رود.

ساعت

پنج بار می زند.

همه بر سایه‌هایی لرزان

امید بسته‌اند

و من

همه ناامیدی‌ام

از حقیقتی است

سخت لرزان

♣♣♣

تبعید

نه این زمین، زمین من است

و نه این آسمان

که تابش دیوانه‌وارِ خورشیدش

گرمای میهنم را روی پوستم می‌چکاند.

نه این ستاره ها همان‌اند

که بر طاقِ لاجوردی کویرهایش

سوسو می‌زنند.

نه!

این خاک، خاکِ من نیست

حتا اگر هنوز

به نمی باران

سینه‌ام پر شود

از عطرِ نفس‌گیری تابستان‌هایش

و تصویرِ مادرم

از حباب خیس لبریز شود

این نخل‌ها که چون خارهایی عظیم

میان زمین و آسمان روییده‌اند

چه بیگانه‌اند از نَسَب

با نخل هایی که چون بادزنی

هرم آفتاب و خاک را می‌گرفتند

در خنکی غروبهایشان

و دلِ عاشق را می نواختند

حتا این آبیِ گنبدی شکل

از طاق‌های فیروزه‌ای الله اکبر هیچ ندارد

آن طاق‌ها که بودنشان

معنی آب بود در کویر

و آرامی برای خسته‌ای

نه!

این زمین، زمینِ من نیست

اگرچه به مظلومانش

چنان مهر بورزم

که به تمام خاک‌نشینانِ میهنم.

همه بر سایه‌هایی لرزان

امید بسته‌اند

و من

همه ناامیدی‌ام

از حقیقتی است

سخت لرزان

♣♣♣

زن

او را دیدی

سواری، اسبی به زیرِ پا

رستمش انگاشتی

و یا اسفندیاری

و هنگام که بر خاک شد

بر سوگِ سیاوشش نشستی

و فراموش کردی که خود

گردآفرید بودی!

♣♣♣

Наҷма Мусавӣ – Эрон

Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед
Telegram, Facebook, Instagram, YouTube

Акс, видео, хабарҳои ҷолибро фиристед: Viber, Whatsapp, IMO, Telegram +992 98-333-38-75


Шарҳ

Назари дигар доред? Нависед!

Leave a Reply

Ваш e-mail не будет опубликован. Обязательные поля помечены *