آنا بریزینا — روسیه
عاشق این آب و خاکم
عاشق این آب و خاکم، عاشق دریا و کوهش
عاشق رود و کویر و آسمان باشکوهش
عاشق شبهای مهتابش که باشد پُرستاره
موج دریایش که زیبا باز میگردد دوباره
عاشقم من، عاشق سرسبزی خاک شمالش
عاشق گرمای شرجی جنوب و حس و حالش
اصفهان را دوست دارم، شهر گنبدهای آبی
عاشق یزدم که دارد روزهای آفتابی
عاشقم بر حافظ و سعدی، که شیرازش ببینم
کاشکی یک دَم کنار تخت جمشیدش نشینم
عاشق ایرانم و این عشق را دارم به خونم
عاشق آن لالههای سربلندِ سرنگونم
این جهان را کمتر از «نصف جهانَ»ش دوست دارم
خاکِ ایران را به قدرِ مردمانش دوست دارم
***
این خاک گهربار که ایران شده نامش
شیریست که در بین دو دریاست کنامش
خورشید برون آمده هر صبح ز مشرق
از برج اسد داده به اخلاص سلامش
مهتاب نشسته سر هر گنبد این خاک
مانند کبوتر که نشسته ست به بامش
با فارس درخشنده شده نام خلیجش
از نیشکر فارس شکرگون شده جامش
از مرز فرا رفته به پیغمبری ِ شعر
با سعدی و با مولوی از عشق، پیامش
شوقی ازلی دارم بر خاک عزیزش
عشقی ابدی در دل دارم به دوامش
پیش ستم زورگران سینه سپر کرد
بنگر که از این همت، دنیا شده رامش
از شرق مشرف بشو ای باد صبا تا
یک بار سلامم برسانی به امامش
***
دلم میگیرد از دست تو، ای دوست!
ز دست دوست رنجیدن، هنر نیست
چنان اقرار کردم عاشقی را
که انکارم پس از این معتبر نیست
***
چرا چنین کمرِ حضرتِ بهار شکسته؟
چه ساکت است قناری! چرا سهتار شکسته؟
نه شوق هست و نه آهی، چه کوچههای سیاهی!
گلوی بغض گرفته، دلِ قرار شکسته
کویر رفت به دریا، کویر رفت به جنگل
کجاست جنگلِ من؟ دار هست و دار شکسته
نمانده عشق و مروت، شکسته حرمتِ حرمت
که قدر و قیمتِ یارانِ نازدار شکسته
پریدی از قفست، این جهان برات قفس شد
نگو حصار نمانده، نگو حصار شکسته
کجا رَویم ز بازارِ این جهانِ کسادی؟
که اعتبار نمانده، که اعتبار شکسته
بریز جامِ صبوحی، کجاست غاری و کوهی؟
که قلبم از ستمِ اهلِ این دیار، شکسته
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ