مژگان ساغر (شفا ولی) — افغانستان — آلمان
به مژگانت
چه میشد در میان چشمهایم خانه میکردی
و یا در سایه دیوار من کاشانه میکردی
اگر تنهاییم را باور و احساس میکردی
تو پر بر میگشودی، در بر من لانه میکردی
اگر هنگام رفتن گریه میکردم برای تو
تو اشکم می ستردی، هق هق طفلانه میکردی
چه می شد وقت رفتن آب می ریختی بر ره من
به مژگانت دو زلف کافرم را شانه میکردی
چو من حال پریشان تورا با باد میگفتم….
چه می شد دلبر من جای در ویرانه میکردی
برای کودک قلبم که بر یاد تو می گرید
اگر می شد تو شوق گفتن افسانه میکردی
دمی گر قامت من شمع بزم محفلت می شد
تو خود در چشم من پرواز چون پروانه میکردی
همیشه در کنارم می نشستی از سر یاری
دلم را با نگاه گرم خود دیوانه میکردی
دو دستم مینهادم لای دستان تو با نرمی
مرا از خود ربوده از خودم بیگانه میکردی.
***
قهر
سرحد رنج من ای دوست نمی دانی تو
از چی بر گریه تلخم همه حیرانی تو
تو بیا قرض بده بودن خودرا یک دم
درد تنها شدن ساغر خود دانی تو
تو و هر لحظه ز من رفتن بیهوده و قهر
تا به کی از بر خود این همه می رانی تو
چقدر طاقتم از دست خودت طاق شده
تا نگفتی که از این کرده پشیمانی تو
باز امروز نگفتم به کسی صبح به خیر
بر ِ آدم ده کجا حوصله می مانی تو
باز هم نامه نوشتم همه زیر باران
حیف شد حیف که آن نامه نمی خوانی تو
***
ساغر
ساغر پر از شرابم خودت می دانی
گهی آتش گهی آبم خودت می دانی
عطش ات از لبم افزوده شود
شکل مرموز سرابم خودت می دانی
حذر از خنجر مژگانم کن
ترک خونریز و خرابم خودت می دانی
در شبان طرب و شعر و صفا
نمک قلب و کبابم خودت می دانی
سخت شرمیده زچشمم نرگس
گل بهتر زگلابم خودت می دانی
باغبان دست بدار از چیدن
سوسنم زینت آبم خودت می دانی
ماهتاب شب و شعر شاعر
عکس آتش روی آبم خودت می دانی
باز در فکر وصالت شده ام
غرق در رنج و عذابم خودت می دانی
نیست جز زهر غمت قسمت من
از غمت خانه خرابم خودت می دانی
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ