شهلا لطیفی- افغانستان-کانادا
آشیانه ….
خانه مقصودم کلبه ایست در قلمروی آزادی
که مالکش طبیعت
برهنگی تنم را قضاوت نمیکند با بخیلی ناهنجارش
صدایم را دلخراش نمی خواند
از برای سکوت قرین به جسد افکارش
و در من قرار نمی جوید
با تن و پوست عرق آلود و تعفنی زارش
کلبه راستین است
با زینه های فرازینی رو به آفتاب
که دامن اش وصل گردیده است
به بال های عقاب
***
مردم دهکده
با سادگی زیست داشتند
زن ها در تن نازک شان
پوشیده بودند با لایه های عفت
مردان با ضمیر نیک شان
که رهسپار کوه و دشت بودند
در میان مزرعه و آسمان
و کودکان
که طنین شادی شان از آسایش میگفت
در انبار گندم های جوان
آن زندگی کیفیت داشت
زندگي که فقط در روایات از آن شنیده ایم
و امروز آن سادگی هارا صرف
در نقاشی آویخته ی رو به آفتاب می نگرم
که لذت حیات را دارد
در میانش نهان
***
غبار
در قلب مرد چون ستاره ای می درخشم
در رؤیایش چون باغچه سبز خوش رنگ
با گل های قرمز و آفتابی شادان
در چشمانش چو آهوی میرقصم از بند اسارت گریزان
و در آرمانش
جز تبلوری از اشتیاق هستم بی پایان
پس من دستانم را
در لابلای آنهمه تندیس تخیلش از فرسنگ ها می پیچم
تا حق و ناحق مفکوره هایش را تفکیک کنم از انزجار حادثه ها
و از تپش های مصفا
نمیدانم سرانجام به کدام زاویه ای از تفکرش منتهی خواهم شد
و در کدام حسش خواهم خوابید
در حس ستایش با اعتبارش از من و یا
در خواست بی انتهایش فقط از سپیدی های من؟
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ