هدیه — بخارا
چشمان تو دلم در چشم عشقت چون مرغ آبی میبازد در آغوش شفابخشت،...
چشمان تو دلم در چشم عشقت چون مرغ آبی میبازد در آغوش شفابخشت،...
خاطره ها هر شب ز مهره های طلائی خیال و یاد من دانه دانه چیده به...
دستان تقدیر خزان میگردد و خواهد شكفتن گل نسرین و لاله در...
زمین دانم زمانی كه ز خوشبختی نه دوست دانم نه دشمن را در این گردون...
دوران چرخ فلک را بین عجب مغرور گشتست دو چشمش بر دو عالم کور...
در مهمانیی بهار ایکاش میان من و تو جـوش محبت آشفته تر از پیش...
درخت زندگی پشت نگاه ابر رویاهایم را نوشتم که بر خاک خشک آرزوها...
بوی خیس خاک میگویی شجاع باش خود را به رایحهای بسپار که جان را...
از دوست داشتن امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره میبارد در...
سمرقند ای صیقل روی پرآژنگ در انحصار معبد آبی در انتهای فرصت...
دوست ای لمحة محبت از کدام روزنه تابیدی بر قیرگون شام محنت...
غفلت روزی، که نشئههای جوانی بدل شود بر...
تردید نور می آید و می رود و به هر تابش اش پرده ی چشم را می...
ای تقدیر من آتشی افتاده امشب در دل دلگیر من گرم می ریزد به...
دخت افغان نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور...
همصدای بهار مرا شبیه هوای بهار رسم بکن شبیه داغ دل لاله زار رسم...
پس ديوار خيال پس ديوار بلند غرور هر شب دلي به آسمان چشم اميد...
مهتاب در اين مهتاب شب گويا زمين خواب و زمان خواب است ولي خواب از...
Шарҳи хонанда