شاداب وجدی- ایران
شبدرهای عشق
بگذار تا تپههای خاموش
صدای قدمهائی را بشنوند
که پر از احساس پرتپش عشق است
و گندمزارهای زرد
در زردی بیرنگ غروب
به صدای زنجرههای مهربان
و انعکاس صداشان
در این فضای گشاده
در خواب روند
مهربانتر از دستهایت
دیگر دستی نبود
و پرشکوهتر از نگاهت
که افقهای باز را میکاوید
دیگر نگاهی نیست
بوته کوچک
در سکوت دره خاموش
چگونه شب را تحمل خواهد کرد
وقتی صدای پاک زنجره خاموش میشود
و گندمزارهای زرد
در سیاهی شب آرام میخوابند
و بوی سبک شبدرها که عشقانگیز بود
دیگر پراکنده نیست
چگونه تحمل خواهد کرد؟
کوهها حد دره را میفشارند
و انگار که با سیاه شب
قدم به قدم پیش میآیند
بوته کوچک چگونه تحمل خواهد کرد
هوائی را که در آن
شبدرها بوی عشق را منتشر نمیکنند؟
به جاده نگاه کن
که چه سرگردان مانده است
و با آنکه میرود
نمیتواند
از شبی که میآید بگریزد
جاده را نگاه کن
که چه نومید پایبند زمین است
و آن بوته کوچک
که در هجوم شب تنها خواهد ماند
کاش میتوانستم
زمزمة آب را در میان گندمزارهای زرد
و صدای مهربان زنجره را
در سکوت دره خاموش
و همه رنگهای سبز این دره آرام را
برای تو بیاورم
و مهربانی همه ذرات خاک را
با همه اجزای طبیعت
یکجا به تو هدیه کنم
ای دوست
ای خاطرة همه خوبیها
ای کاش میتوانستم
***
صخره
صخره بودم در دیاری بینشان
سینة کوه گران کاشانهام
سرخوش از انوار خورشید جهان
جام زرگون فلک پیمانهام
در دل مهتاب شبهای خموش
گوش من بر نغمة مهتاب بود
گاهگاهی هم سرود خانهام
بانگ مرغان و نوای آب بود
در کنار بسترم فصل خزان
بتههای خار بس روئیده بود
در بهاران هم مشام جان من
عطر وحشی غنچهها بوئیده بود
سال و مه بسیار بگذشت اینچنین
صخره بودم، سخت و خاموش و گران
دردها و سوز و ساز زندگی
در قبال سختیم آب روان
لیک روزی آتش کوهی غمین
بر تن و بر قلب و بر جانم رسید
شعلههای درد جان دیگری
سختیم را دید و در راهم دوید
رشتههای جان من از هم گسست
پارههای پیکرم در تاب شد
وای! دیدید آن گران سنگ عظیم
ناگهان در هم شکست و آب شد؟!
صخره بودم در دیاری بینشان
پیکرم ویران شد و آواره شد
آن دلی کز رنج خود هرگز نسوخت
از غم دیگر کسان صدپاره شد!
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ