زرینه طغای مراد: عهد کردم که تا زمان مرگم شوهر نمیکنم
زرینه طغای مراد، راوی پری چهره و شیرینزبان رادیوی «امروز” و غالب دور دوم آزمون “یگانه از دهگانه” هفته گذشته مهمان اداره“عائله” گشت. مخلصان زیاد زرینه بانورا آن قدر سؤالباران نمودند که ما، روزنامه نگاران امکان پیدا نکردیم حتی سؤالی بدهیم. اینک، فشرده این صحبت عجیب را پیشکش شما، خوانندگان زکی هفتهنامه میگردانیم
سؤال: در آزمون “یگانه از دهگانه” یک دفعه 10 هزار لیک را صاحب شدن نه به هر راوی میسر گشته است. زرینه بانو، شما در این جاده ریکورد گذاشتید. غالبیت را برایتان مبارکباد میگوییم
جواب: نخست تشکر می کنم از دستاندرکاران این سامانة بسیار هم موفق که نام مرا نیز در ردیف دیگر راویان شناخته به آزمون وارد کردند و با دستگیری خوانندگان این سامانه و هواداران رادیو جام غالبیت نصیب اینجانب گردید. من با 10 هزار رای در این آزمون غالب آمدم، اگر 30 درصد این آراء برای صدای من باشد، 70 درصد آن برای رادیو “امروز” است. من گمان میکنم، این راهبریت رادیو، بخصوص راهبر آن خدایار ولی را وادار میسازد، که از این پس برنامههای جالبتری را به شنوندگان پیشکش نمایند. خدایار ولی راهبر خردمند بوده، ذوق بلند ایجادی دارد. من باوری دارم، که “امروز” زیر راهبری این مرد ذکاوتمند باز هم مشهورتر میشود
سؤال از مقدس رشتی: زرینه بانو با “ساعت طلایی” زندگی مان طلایی میگذشت. چرا یک هفتة آخر نه صداتان را میشنویم و نه برنامه تان را؟ مگر چه شده است؟
جواب: به من بسیار حوادث شد، نمیدانم کدام را بگویم. تنها به خاطر شما، مخلصان عزیزم، من به خود عزم نموده بودم، که تا انجام یافتن آزمون “یگانه از دهگانه” طاقت کرده، بعداً رادیو را ترک مینمایم.
سؤال: مگر با راهبریت رادیو دعواتان شد؟
جواب: نخیر، راهبریت رادیو برعکس مرا دستگیری میکردند. این مسئله به حیات شخصی من بر می گردد. خیلی سنگین است ترک نمودن رادیو، ولی من مجبور هستم، که مدتی از شما، شنوندگان عزیزم دور باشم. مشکلاتم که رفع شدند، البته دوباره به «ساعت طلایی» برمیگردم
سؤال از عدالت بانو: من از روز اول این آزمون باوری کامل داشتم، که معلمه عزیز من-زرینه با و غالب میآیند و دعایم نزد خداوند قبول گردید. ولی چرا از تدریس در دانشکدة صنعت دست کشیدید؟
جواب: در حقیقت چند مدت من در این دانشکده به حیث معلمه رشته “مهارت روزناه نگاری” تدریس میکردم، چونکه بعد ختم دانشکده با دیپلم سرخ استادان مرا تگذاشتند که از دانشکده بروم. آن زمان فرزندانم کوچک بودند و کار آموزگاری برای من بهتر بود، اما پس از آنکه آنها به مهد کودک رفتند، به رادیو گذشتم، چون از آغاز به این کار شوق و هوس داشتم. از تدریس دست کشیده باشم هم، تا حال برای دانشجویانم دلم می تپد، یادشان میکنم
سؤال از شمایل از بلجوان: زرینهجان، من که سوال می کنم یک پیره زن 85 ساله هستم و تنها برای صدای خوش خودت همهروزه رادیوی “امروز”را گوش میکنم. تورا غایبانه مثل دخترم دوست داشتهام. به خانهام به مهمانی دعوت می کنم، آیا قبول می کنی؟
جواب: من بدون دو جگربندم به یگان جا نمیروم، اگر با فرزندانم دعوت بکنید، چرا نه، البته میآیم
سؤال از شرف رسول اف: زندگی زرینه بدون شنوندگانش چه گونه دارد صورت می گیرد؟
جواب: خیلی بد خواهد بود زندگی ام بدون شنوندگان! وقتی به ساعت مینگرم و آن لحظهای که در پخش مستقیم بودم فرا میرسد، بیاختیار از چشمانم سیلاب اشک جاری میشود. من خود را بدون شنوندة عزیزم بیکس و ناتوان احساس میکنم. وقتی در رادیو کار میکردم، با شنوندگان همصحبت گردیده، تمام مشکلات و درد و غم دلم را فراموش میکردم، امروز باشد، در گرداب زندگی افتادهام
سؤال از فاضل، یک نفر هوادار: راست است، که روسیه رفته دیگر بر نمی گردید؟
جواب: من برای دفاع از رسالة ام دارم می روم به کشور روسیه، همین که از امتحانها قبول شدم، با سر بلند برگشته، کارم را در رادیو ادامه می دهم
سؤال از شنوند عابده از ناحیه حصار : هر روز حدود ساعت 13 از دخترانم خواهش میکنم رادیو را روشن کنند تا صدای زرینه جان را بشنوم. اگر شمارا راهبر بگذارند، راضی میشوید؟
جواب: راهبر بودن مسئولیت زیادی دارد، ولی کدام سرباز نمیخواهد، که ژنرال شود. خداوند، اگر یگان وقت راهبر شدن را به من نصیب گرداند، از این خوانندة عزیز منتدار میشوم، که شمع این آرزو را در دل من اولین شده، فروزان کرده بود. میخندد
سؤال از لالة نارکی: چرا زرینه بانو نام خودرا از عبدالله آوا به زرینه طغای مراد بدل نمودند؟
جواب: در حقیقت راست است، که من نامم را عوض نمودم. سبب در آن بود، که پدر من در سالهای جنگ شهروندی قربان دسیسهبازی ها گشته، جوانمرگ شد. میخواهم با همین راه نام پدرم را زنده سازم. سالهای جنگ شهروندی از ترس سلاح بدستان اکثر مردم ترک وطن نموده به افغانستان فرار کردند، ولی پدر من، که پزشک بودند «ما یگان گناه نداریم، برای چه باید وطنمان را ترک نماییم» گویان، یکروی نمودند. جنگ کار خود را کرد، سلاحبدستان پدرم را در پیش چشم ما، که آن زمان خیلی خرد بودیم، بیرحمانه به قتل رسانیدند. من دختر کلانی، خواهر و دو دادرم باز هم خردتر بودند، اما آن منظرة دهشتانگیز را ما تا حال فراموش نکردهایم. من تا امروز آن لحظة وحشت زا را به یاد آورده، میگریم. آن روز تیر از بالای سرمان مثل باران میبارید. رفیقانش خواهش کرده میگفتند، که طغای مراد، بیا برویم، بالاخره ما را میکُشند. بیا، از دریای پنج گذشته به افغانستان میرویم، ولی پدرم رد کرده گفتند، که من مرد هستم، چهار فرزند را هرگز ترک نمی کنم. قهرمان از عالم رفت پدرجانم. وقتی او را کُشتند، خیلی جوان، همگی 35 ساله بود… زرینه در بارة پدرش میگفت و آب دیدگانش از چشمانش جاری می شد
سؤال از ستارة فرمان، ساکن ناحیه رودکی :- زرینه خان، در چهره تان غبار غم و اندوه به چشم میرسد. مخفی نباشد، بگویید، که از چه دلشکستهاید؟
جواب: بیقدری زن تاجیک مرا جگرخون و افگار میکند. زن تاجیک برای مرد قدر و قیمتی ندارد. زن تاجیک را مثل یک چیز نادرکار با کودکان از در بیرون میکنند. مگر این مردانگیست؟ دلشکستگی من از نامردی های مردان است
سؤال از زوفنون، از محله شوچنکو: مثل شما زن کاردان و شیرینسخن هوس هر بیننده و شنونده را میآرد. مگر شوهرتان رشک نمیکند؟
جواب: رشک همیشه مهمان خواندانمان بود. بیاساس سر هر موضوع رشکش خیلی زیاد بود. شاید از صمیمیت بود یا از محبتش بود، اما عاقلانه نبود
سؤال: برای چه در باره شوهرتان با زمان گذشته حرف میزنید؟
جواب: این مرد در زندگی من دیگر وجود ندارد
سؤال از رستم، هوادار: شنیده بودم که زرینة طغای مراد در یک فیلم تاجیکی نقش بازیده است، ولی تماشا کردن آن فیلم برایم میسر نگشت
جواب: “وفادار” بسیار فیلم عجیب بود، ولی با سبب نارسایی مبلغ کارگردان رستم شاه عظیم اف نتوانست آن را به انجام برساند. سرپرست فیلم سابق مدیر کارخانه تولید سیمان بود، در عین جوش و خروش نوارگیری او را از وظیفه برکنار نمودند. همین امر باعث گشت، که “وفادار” ناتمام بماند. یگان سرپرست پیدا شود، باوری دارم، که این فیلم در مدت کوتاه پیشکش هواداران سینما گشته، مخلصان بسیاری پیدا میکند
سؤال: موضوع فیلم چیست و شما کدام نقش را میبازید؟
جواب: در این فیلم یک دوستم میمیرد و کودکانش بیمادر باقی میمانند. در لحظههای واپسین حیاتش آن دوستم به من وصیت میکند، که پیمانهجان با شوهرم ازدواج نموده، به کودکانم مادری کن. به خاطر دوست جوانمرگم من از بهر عشق و محبت و آرزوهای شیرین خود گذشته، به فرزندان یتیم او مادر میشوم
سؤال از لطافت نبی، از ناحیه غازیملیک:-زرینه بانو در چند جاکار و فعالیت نمودهاید؟
جواب: سبق اولین را در شبکة اول تلویزیون تاجیکستان گرفتم، ولی سال 2008 ازدواج نموده، آن را ترک نمودم، چون شوهرم برای در تلویزیون کار کردنم اجازه نداد. بعدتر در رادیوی تاجیکستان برنامه “بال پرواز” داشتم، از آنجا به “رادیوی امروز” به برنامة “ساعت روز” گذشته، به خاطر طلایی گذشتن یک ساعت عمر شنوندگانم برنامهام را “ساعت طلایی” عنوان گذاشتم
سؤال از عادل، روزنامهنگار: حیات تزادهای خود را دارد. اگر به زرینه بانو مرد تاجری پیشنهاد ازدواج بدهد، قبول میکنید؟
جواب: مرد طلایی باشد هم، قبول نمیکنم. مادر من در 28 سالگی با چهار فرزند تنها و به خاطر ما فرزندانش دیگر شوهر نکرد، هرچند خیلی جوان بود و طلبگاران بسیاری داشت. من دختر همان زن با ننگ و ناموس هستم و به خودم عهد نمودهام، که تا مُردن شوهر نمیکنم. دشوار باشد هم، مثل مادرم زندگی خود و فرزندانم را مستقلانه برده، به کسی روی نیاز نمی آرم، مهتاج یگان مرد نمیشوم. باقی مانده حیاتم را به فرزندانم یوسف جان و فیروزجان میبخشم، آنها دوام عمر من هستند و باوری دارم، که همچون مردان با آرو ناموس به کمال رسیده، مرا در پیریم سرابانی میکنند
در پایان به هواداران تان چه می خواهیم بگویید؟
-این سخن مادرم در زندگی به من قوت میبخشند: “زرینهجان، تو شکسته باشی هم، ولی نریختهای!” من در انتهای این صحبت بسیار صمیمی به تمام شنوندگان رادیوی «امروز» و خوانندگان هفته نامه “عائله” میگویم: هواداران عزیزم، من با شما زندهام، تا وقتی شما هستید، هیچ کس و هیچ چیز مرا نمیتواند بشکند
صحبت آرا: رستم عظیمی
Pressa.tj Бохабар аз гапи ҷаҳон бош!
Моро пайгири намоед Telegram, Facebook, Instagram, YouTube
Шарҳ